نفیلغتنامه دهخدانفی . [ ن َ فی ی ] (ع اِ) کفک که دیگ جوشان فرواندازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کفی که از دیگ در حال جوشیدن فروریزد. (ناظم الاطباء). || آب که از رسن دلو چکد. (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). آبی که از ریسمان دول چکد. (ناظم الاطباء). || سنگریزه و جز آن که از سم
نفیلغتنامه دهخدانفی . [ ن َف ْ فی ی ] (ع اِ) سفره مانندی است که بر آن پِسْت را بیزند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نُفیَة. نَفّیَّة. (از اقرب الموارد).
نفیلغتنامه دهخدانفی . [ ن َف ْی ْ ] (ع اِ) وعده ٔ بد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وعید. (منتهی الارب ). || (مص ) راندن و دور کردن . (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راندن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (تاج
نفیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ اثبات] رد کردن.۲. راندن کسی از شهر خودش؛ تبعید.۳. [قدیمی] نیستی؛ نابودی.
موج نوnew wave, nouvelle vague (fr.), French new waveواژههای مصوب فرهنگستاننهضتی سینمایی در دهۀ 1950 در فرانسه که چند منتقد- فیلمساز جوان آن را بنیان گذاشتند و فیلمهایی ارزان با نگاهی انتقادی به سینمای کلاسیک فرانسه تولید کردند؛ بعداً برخی دیگر از کشورها، بهویژه انگلستان و آلمان، با تأثیرپذیری از این الگو جنبش مشابهی ایجاد کردند و اغلب نام موج نو بر خود نهادند
پادشاهی نوNew Kingdomواژههای مصوب فرهنگستاندورهای در تاریخ مصر باستان از سلسلۀ هجدهم تا بیستم حدود 1550 تا 1070 ق.م متـ . دورۀ پادشاهی نو
تایر نوnew tyreواژههای مصوب فرهنگستانتایر کارنکردهای که هنوز بر روی رینگ (rim) سوار نشده یا تایر کارکردهای که هنوز روکش نشده است
نفیرلغتنامه دهخدانفیر. [ ن َ ] (اِ) کرنای کوچک . (انجمن آرا). برادر کوچک کرنا را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). کرنا. (غیاث اللغات ). مجازاً قسمی از کرنا که بیشتر قلندران دارند و به آن شاخ نفیر و بوق نفیر هم گویند. (فرهنگ نظام ). نای روئین گاودم . (اوبهی ) : عشق م
نفیضیلغتنامه دهخدانفیضی . [ ن ِف ْ فی ضا ] (ع اِ) جنبش . لرزه . (منتهی الارب ). حرکة. رعدة. نِفِضی ّ̍. (اقرب الموارد). || (مص ) نفض . (ناظم الاطباء).
نفیحةلغتنامه دهخدانفیحة. [ ن َ ح َ ] (ع ص ) کمان تیردورانداز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قوس طروح . (از اقرب الموارد). || (اِ) ریزه ٔ چوب نبع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ، نفائح .
نفیجلغتنامه دهخدانفیج . [ ن ِف ْ فی ] (ع ص ) مرد بیگانه که به قوم درآید و صلح کند با ایشان یا بیگانه که به قوم درآید و نه صلح کند و نه فساد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، نُفُج .
نفیانلغتنامه دهخدانفیان . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) خاک و گرد گردآمده ازباد در بنهای درختان . || رشاشه ٔ باران و آنچه پرد از قطرات باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
نفیرلغتنامه دهخدانفیر. [ ن َ ] (اِ) کرنای کوچک . (انجمن آرا). برادر کوچک کرنا را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). کرنا. (غیاث اللغات ). مجازاً قسمی از کرنا که بیشتر قلندران دارند و به آن شاخ نفیر و بوق نفیر هم گویند. (فرهنگ نظام ). نای روئین گاودم . (اوبهی ) : عشق م
نفیضیلغتنامه دهخدانفیضی . [ ن ِف ْ فی ضا ] (ع اِ) جنبش . لرزه . (منتهی الارب ). حرکة. رعدة. نِفِضی ّ̍. (اقرب الموارد). || (مص ) نفض . (ناظم الاطباء).
نفیحةلغتنامه دهخدانفیحة. [ ن َ ح َ ] (ع ص ) کمان تیردورانداز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قوس طروح . (از اقرب الموارد). || (اِ) ریزه ٔ چوب نبع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ، نفائح .
نفیجلغتنامه دهخدانفیج . [ ن ِف ْ فی ] (ع ص ) مرد بیگانه که به قوم درآید و صلح کند با ایشان یا بیگانه که به قوم درآید و نه صلح کند و نه فساد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، نُفُج .
نفیر شدنلغتنامه دهخدانفیر شدن . [ ن َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متنفر شدن . گریزان گشتن : مرغ را گر ذوق آید از صفیرچون که جنس خود نیابد شد نفیر. مولوی .گر مسی گردد ز گفتارت نفیرکیمیا را هیچ از وی وا مگیر.مولوی .
حجر منفیلغتنامه دهخداحجر منفی . [ ح َ ج َرِ م ِ ن ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) حکیم مؤمن گوید: بنون بعد از میم و قبل از فا، سنگی است که از نواحی مصر آرند شبیه بسنگ ریزه و ابلق از الوان مختلفه ، طلای سائیده ٔ او با آب باعث بی حسی عضو میگردد -انتهی . داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: قیل انه کالزیتون
حرف نفیلغتنامه دهخداحرف نفی . [ ح َ ف ِ ن َف ْی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف نافیه شود.
حروف نفیلغتنامه دهخداحروف نفی . [ ح ُ ف ِ ن َف ْی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف نافیه شود.
حسام الدین اطنفیلغتنامه دهخداحسام الدین اطنفی . [ ح ُ مُدْ دی اَ ن َ ] (اِخ ) قاضی مصر در عهدحسام الدین لاچین بود و در هنگام قتل لاچین بدست امراءحاضر بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 260 شود.
حنفیلغتنامه دهخداحنفی . [ ح َ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به حنیفة. نسبتی است به بنی حنیفة. (الانساب ).- تیغ حنفی ؛ منسوب به صخر ابوبحر احنف بن قیس یکی از تابعین است : رزبان گفت من این مخرقه باور نکنم تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم .