نقاوتلغتنامه دهخدانقاوت . [ ن َ وَ ] (از ع اِمص ) پاکیزگی . (غیاث اللغات ). نقاوة. رجوع به نقاوة شود. || (مص ) پاک شدن . (یادداشت مؤلف ). نقاوة. رجوع به نقاوة شود.
نقاوتفرهنگ فارسی معین(نَ وَ) [ ع . نقاوة ] (مص ل .) 1 - پاکیزه گشتن . 2 - خالص شدن . 3 - نیکو گردیدن .
نقاهتلغتنامه دهخدانقاهت . [ ن َ هََ ] (از ع اِمص ) برخاستن از بیماری . نقه . نقوه . (یادداشت مؤلف ). نقاهت که معمولاً به معنی بیماری استعمال می شود در لغت به معنی فهمیدن است و مصدر فعل نقه به معنی بهبود توأم با ضعف «نقاهت » نیست بلکه «نقه » بر وزن «فرح » و «نقوه » بر وزن «سرور» است . (از نشر
نقودلغتنامه دهخدانقود. [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَقْد. رجوع به نَقْدشود : و چندانکه مراد باشد از نقود و جواهر برداشت . (کلیله و دمنه ). و ملک او را صلتی گرانمایه فرمود از نقود و جواهر و کسوت های خاص . (کلیله و دمنه ). همه ٔ نقود خانه پیش چشم من ظاهر آمدی . (کلیله ودمنه ). آن
پاکیزگیلغتنامه دهخداپاکیزگی . [ زَ / زِ ] (حامص ) پاکی . طهارت . طُهر. طُهرَه . نَقاوَت . نظافت . وضاءَة. (صراح ). نَقاء. صفا. (دهار) : نگاه باید کرد تا احوال ایشان [ شاهان غزنوی ] بر چه جمله رفته است و میرود درعدل و خوبی سیرت و عفت و دیا
ملابسلغتنامه دهخداملابس . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ ملبس [ م َ ب َ /م ِ ب َ ] . (از اقرب الموارد). ج ِ ملبس که به معنی پوشش و لباس است . (غیاث ) (آنندراج ). پوشاکها و لباسها. (ناظم الاطباء) : دیگر گروه رهبان اند... که حلالهای مطاعم و ملابس