نقرلغتنامه دهخدانقر. [ ن َ ] (ع اِ) آوازکی است که به زدن انگشت ابهام بر وسطی برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). انگشتک و آوازی که از زدن ابهام بر وسطی برآید. (ناظم الاطباء). آوازی که از بشکن زدن برآید. || آوازی از کام و زبان که بدان ستور را رانند. (منتهی الارب ) (از آنندراج
نقرلغتنامه دهخدانقر. [ ن َ ق َ ] (ع اِ) بیماری که در پهلوی گوسپند پدیدمی گردد. (ناظم الاطباء). || (مص ) رفتن و ضایع شدن مال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تضییعمال و تلف شدن آن . (ناظم الاطباء). گویند: اعوذ باﷲ من العقر و النقر؛ ای الزمانة و ذهاب المال . (اقرب الموارد). || خشمناک گردیدن
نقرلغتنامه دهخدانقر. [ ن َ ق ِ ] (ع ص ) خشمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غضبان . (المنجد) (از اقرب الموارد). || مبتلاء به مرض نقرة. (از المنجد). || (اِ) آب و چاه . (از المنجد). ما له بموضع کذانقر؛ ای ماء او بئر. (المنجد) (از اقرب الموارد).
نقرلغتنامه دهخدانقر. [ ن ِ ](ع اِ) چاهک دانه ٔ خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چاهک هسته ٔ خرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نقیرلغتنامه دهخدانقیر. [ ن َ ] (ع اِ)جوی استه ٔ خرما. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). چاهک دانه ٔ خرما. (صراح ) (ناظم الاطباء). چاهک پشت خسته ٔ خرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چاهک پشت هسته ٔ خرما. (ناظم الاطباء). چاهک خرد که بر پشت تخم خرما باشد. (از غیاث ال
نکرلغتنامه دهخدانکر. [ ن َ ] (ع اِمص ) زیرکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فطانت . (ناظم الاطباء). دهاء. فطنت . (اقرب الموارد). نُکْر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
نکرلغتنامه دهخدانکر. [ ن َ ک َ ] (ع مص ) ناشناختن امر را. (از منتهی الارب ) . نادانستن کاری را. (از اقرب الموارد). نُکْر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). نکور. نکیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نُکُر. (ناظم الاطباء). || ناشناختن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101</sp
نکرلغتنامه دهخدانکر. [ ن َ ک ِ ](ع ص ) زیرک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).داهی . فَطِن . (اقرب الموارد). نَکُر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، انکار. || مردی که انکار منکر می کند. (ناظم الاطباء). رجل نکر؛ مردی انکارکننده . (مهذب الاسماء). نَکُر. نُکُر. (ناظم الاطباء).
نکرلغتنامه دهخدانکر. [ ن ُ ] (ع مص ) ناشناختن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). نَکَر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص ) منکر. (اقرب الموارد). امرمنکر. (فرهنگ فارسی معین ). منکر از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نُکُر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کار د
نقرهلغتنامه دهخدانقره . [ ن ُ رَ / رِ ] (اِ) فلزی قیمتی سپیدرنگ که از جهت ارزش پس از زر قرار دارد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیم خالص گداخته که انفغده نیز گویند. (ناظم الاطباء). سیم . لجین . ورق . غرب . سیم گداخته . (یادداشت مؤلف ) :</sp
نقراتلغتنامه دهخدانقرات . [ ن َ ق َ ] (ع اِ) فقرات سرود که آن رامی سرایند، هندیان آن را تک گویند و بعضی کری نامند.(غیاث اللغات ) (آنندراج ). نغمات مرکبند از نقرات و ایقاعات . (از رسائل اخوان الصفا). ج ِ نقرة. رجوع به نقرة شود : و بر یک سطح دیگر انواع نغمات واصناف اصوات
نقرسلغتنامه دهخدانقرس . [ ن ِ رِ ] (ع اِ) ورمی است در مفاصل با درد. (از مفاتیح ). درد پای . (زمخشری ) (مهذب الاسماء).نام دردی است که شدید باشد و خاص به انگشتان پای و شتالنگ پیدا می شود. (غیاث اللغات ). آماسی است و درد بند شتالنگ و بند انگشتان پا و اکثر اهل نعمت را عارض شود یا در مفصل پاشنه ٔ
نقرهلغتنامه دهخدانقره . [ ن ِ رَ ] (ع اِمص ) نقرة. مخاصمت در کلام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نِقرَة شود : چون خواجه عماد [ را ]همه وقت نقره ای با شیخ بود. (مزارات کرمان ص 22).
منقورفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کنده شده ، نقر شده ، کنده . 2 - سوراخ شده . 3 - ساییده شده .
حک کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. حکاکی کردن، نقش انداختن، کندن، کندهکاری کردن، نقر کردن ۲. سودن، ساییدن، تراشیدن، محو کردن
نقرهلغتنامه دهخدانقره . [ ن ُ رَ / رِ ] (اِ) فلزی قیمتی سپیدرنگ که از جهت ارزش پس از زر قرار دارد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سیم خالص گداخته که انفغده نیز گویند. (ناظم الاطباء). سیم . لجین . ورق . غرب . سیم گداخته . (یادداشت مؤلف ) :</sp
نقره پالغتنامه دهخدانقره پا. [ن ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نام طایری است که رنگ پای آن سفید باشد. (غیاث اللغات ). رجوع به نقره پای شود.
نقره پوشلغتنامه دهخدانقره پوش . [ ن ُ رَ / رِ ] (ن مف مرکب ) نقره پوشیده . که آن را با ورقه ای از نقره پوشانده باشند : به او ما درین مجمر نقره پوش چو عود سیه برنداریم جوش .نظامی .
نقراتلغتنامه دهخدانقرات . [ ن َ ق َ ] (ع اِ) فقرات سرود که آن رامی سرایند، هندیان آن را تک گویند و بعضی کری نامند.(غیاث اللغات ) (آنندراج ). نغمات مرکبند از نقرات و ایقاعات . (از رسائل اخوان الصفا). ج ِ نقرة. رجوع به نقرة شود : و بر یک سطح دیگر انواع نغمات واصناف اصوات
نقر کردنلغتنامه دهخدانقر کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنده کاری کردن روی سنگ . کندن عبارتی روی سنگ . رجوع به نقر شود.
دنقرلغتنامه دهخدادنقر. [ دَ ق َ ] (ع اِ)شوره . (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شوره است و از آن باروت سازند، بعضی گویند این لغت عربی است و بعضی رومی گفته اند. (برهان ). ابقر خوانند و به پارسی شوره گویند و طبیعت وی گرم است . (از اختیارات بدیعی ). رجوع به شوره و ابقر
سنقرلغتنامه دهخداسنقر. [ س ُ ق ُ ] (اِخ ) ابن مودود. سردودمان اتابکان فارس یا سلغریان . جلوس 543 متوفی 557 هَ . ق . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سلجوقیان و سلاجقه شود.
سنقرلغتنامه دهخداسنقر. [ س ُ ق ُ ] (اِخ ) از اعلام ترکان است . || نام غلامی است . (آنندراج ) (غیاث ) : در زمانی بود امیری از کرام بود سنقر نام او را یک غلام .مولوی .