نقیضهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) نوشتهای که به قصد مقابله یا رد نوشتهای دیگر بهوجود بیاید.۲. [قدیمی] آنچه مخالف و مناقض چیز دیگر باشد.
نقیضهparodyواژههای مصوب فرهنگستانمتنی که در آن متون ادبی یا نمایشی دیگر را استهزا و نقد و تقلید میکنند
نقدةلغتنامه دهخدانقدة. [ ن ُ دَ ] (ع اِ) نوعی از درخت . (آنندراج ) (از صحاح از اقرب الموارد). رجوع به نُقُد و نُقُدَة و نَقَدَة شود.
نقدهلغتنامه دهخدانقده . [ ن َ دَ / دِ ] (اِ) پولک های خرد سپید یا زرد که بر جامه دوختندی یا بر روی چسبانیدندی زینت را. (یادداشت مؤلف ). گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره ای بر روی پارچه های گرانبها می انداختند. نوعی رشته ٔ فلزی نوارمانند و بسیا
نقدهلغتنامه دهخدانقده . [ ن َ ق َ دِ ] (اِخ ) قصبه ای است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه . در 95هزارگزی جنوب ارومیه در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 1160 تن سکنه دارد. آبش از کدارچای تأمین می شود. محصولش غلات و چغ
نقدهلغتنامه دهخدانقده . [ ن ُ ق َدْ دِ ](اِخ ) دهی است از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان ، در 7هزارگزی جنوب غربی تویسرکان ، در دامنه ٔ سردسیری واقع است و 287 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و انگور و ل
نقیضه کردنلغتنامه دهخدانقیضه کردن . [ ن َ ض َ / ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شعر کسی را جواب گفتن . رجوع به نقیضة شود.
گران نوردلغتنامه دهخداگران نورد. [ گ ِ ن َ وَ ] (نف مرکب ) آهسته و بسیار رو : سایه که نقیضه ساز مرد است در طنزگری گران نورد است .نظامی .
مهتمطلغتنامه دهخدامهتمط. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) آنکه ستم می کند و منع می کند دیگری را از حق خودش . || بدگو. دشنام گو. عیب گو. (ناظم الاطباء). دشنام دهنده . نقیضه گو. (آنندراج ). و رجوع به اهتماط شود.
نقیضةلغتنامه دهخدانقیضة. [ ن َ ض َ ] (ع اِ) مؤنث ِ نقیض . رجوع به نقیض شود. || راه در کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء)(از اقرب الموارد). || باشگونه جواب گفتن شعر کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، نَقائِض .
نقیضه کردنلغتنامه دهخدانقیضه کردن . [ ن َ ض َ / ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شعر کسی را جواب گفتن . رجوع به نقیضة شود.