نمناکیلغتنامه دهخدانمناکی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) رطوبت . تری . مرطوبی . (ناظم الاطباء). بلالة. بلل . بلة. نداوت . (یادداشت مؤلف ).
نمناکلغتنامه دهخدانمناک . [ ن َ ] (ص مرکب ) مرطوب . دارای رطوبت و تری . (ناظم الاطباء). نمین . (آنندراج ). نمگین . نمگن . پرنم . بانم . نم دار. نمور. دارای نم . (یادداشت مؤلف ) : و بخارا جائی نمناک است . (حدود العالم ).سنان در سنگ رفت و دسته در خاک چنین گویند خ