نمونلغتنامه دهخدانمون . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف ) نماینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هادی . دلیل . (ناظم الاطباء).- رهنمون ؛ هادی راه . (ناظم الاطباء). راه نماینده . راهنمای . رهنما. || نشان
نمونفرهنگ فارسی عمید۱. نماینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): رهنمون.۲. [قدیمی] اشاره؛ رمز.۳. [قدیمی] مثل؛ مانند.
نمون کردنلغتنامه دهخدانمون کردن . [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )نمودن . اظهار کردن . بازگفتن . شرح دادن : دبیری را همانگه نزد خود خواندسخن های چو زهر از دل برافشاندز شهر و با همه شاهان نمون کردکه بی دین چون شد و زنهارچون خو
نصیحت نمونلغتنامه دهخدانصیحت نمون . [ ن َ ح َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) پند نماینده . اندرزکننده . (ناظم الاطباء).
پیشنمونprototypeواژههای مصوب فرهنگستاننمونۀ نخستینِ مجموعهای از دستساختهها که نمونههای بعدی شکلِ تغییریافتۀ آن هستند
پیشنمونprototypeواژههای مصوب فرهنگستاننخستین نمونة ساختهشده از یک محصول که به سازندگان امکان میدهد، ضمن دریافت بازخورد کاربران، به بررسی و بازبینی ویژگیهای کارکردی محصول و میزان انطباق آن با اندیشه و هدف اولیه بپردازند
راهنمونguidelineواژههای مصوب فرهنگستانخط یا ردیفی از چراغهای نصبشده بر روی باند و خزشراه که خلبان هواگَرد در هنگام خزش باید آن را مبنا قرار دهد
نمونهلغتنامه دهخدانمونه . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ / ن ِ ] (اِ) نمودار. (اوبهی ) (از غیاث اللغات ). انموذج معرب آن است . (انجمن آرا). نمویه . جزء کوچک و مقدار اندک از هر چیزی که بدان می نمایانند همه ٔ آن چیز را و هر چیزی که به وسیله
نمونشلغتنامه دهخدانمونش . [ ن ُ ن ِ / ن ِ ن ِ ] (اِمص ) راهنمائی . (فرهنگ فارسی معین ). نمودن . دلالت کردن . نشان دادن . رجوع به نمون و نمودن شود : گفت تا باشد از نمونش رای گفتن از ما و ساختن ز خدای . نظامی
نمونهفرهنگ فارسی عمید۱. مثل؛ مانند؛ نمودار.۲. مقدار کمی از چیزی که به کسی نشان بدهند.۳. (صفت) دارای ویژگیهای برجسته؛ ممتاز: معلمِ نمونه.۴. (صفت) ازکارافتاده.۵. (صفت) [قدیمی، مجاز] زشت.۶. (صفت) [قدیمی، مجاز] ناتمام؛ ناقص.
شباهت خانوادگیfamily resemblanceواژههای مصوب فرهنگستانمیزان بازتاب ساختار پیشنمون یک مقوله در هر یک از اعضای آن
رونمایی هواگردrollout2/roll-out2, RO2واژههای مصوب فرهنگستانپردهبرداری از اولین پیشنمون هواگرد یا هواگرد نو بهمنظور تحویل آن به خریدار
ساختار پیشنمونprototype structureواژههای مصوب فرهنگستانساختار متشکل از مشخصههای تکرارشونده در اعضای یک مقوله که تجمع آنها به شکلگیری پیشنمون آن مقوله منجر میشود
هواگَرد پیشتولیدpre-production aircraft, PPAواژههای مصوب فرهنگستانهریک از هواگَردهای نمونهای که هنوز نیازمند انجام اصلاحات براساس آزمایشهای انجامشده بر روی پیشنمونهاست و به مرحلۀ تولید نرسیده است و قابل فروش نیست
رمزفرهنگ مترادف و متضاد۱. استعاره، اشاره، ایما، سمبل، کنایه، نکته، نماد، نمون ۲. راز، سر ۳. فن، قلق، لم
نمونهلغتنامه دهخدانمونه . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ / ن ِ ] (اِ) نمودار. (اوبهی ) (از غیاث اللغات ). انموذج معرب آن است . (انجمن آرا). نمویه . جزء کوچک و مقدار اندک از هر چیزی که بدان می نمایانند همه ٔ آن چیز را و هر چیزی که به وسیله
نمون کردنلغتنامه دهخدانمون کردن . [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب )نمودن . اظهار کردن . بازگفتن . شرح دادن : دبیری را همانگه نزد خود خواندسخن های چو زهر از دل برافشاندز شهر و با همه شاهان نمون کردکه بی دین چون شد و زنهارچون خو
نمونشلغتنامه دهخدانمونش . [ ن ُ ن ِ / ن ِ ن ِ ] (اِمص ) راهنمائی . (فرهنگ فارسی معین ). نمودن . دلالت کردن . نشان دادن . رجوع به نمون و نمودن شود : گفت تا باشد از نمونش رای گفتن از ما و ساختن ز خدای . نظامی
نمونه شدنلغتنامه دهخدانمونه شدن . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نابه کار شدن . از رواج و رونق افتادن : کتاب و کلک همه کاتبان نمونه شودچو کلک او بنگارد صحیفه های کتاب . <p class="a
نمونه کردنلغتنامه دهخدانمونه کردن . [ ن ُ / ن ِ مو ن َ/ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرمشق قرار دادن . الگو گرفتن . قدوه و پیشوا کردن . (یادداشت مؤلف ) : زندگانی چگونه باید کردچه کسان را نمونه باید کرد؟<
رهنمونلغتنامه دهخدارهنمون . [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) نماینده ٔراه . (ناظم الاطباء). نماینده ٔ راه که به تازیش هادی خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). رهبر. راهبر. مرشد. راهنمون . راهنما. رهنمایی . (یادداشت مؤلف ) <span class=
نصیحت نمونلغتنامه دهخدانصیحت نمون . [ ن َ ح َ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) پند نماینده . اندرزکننده . (ناظم الاطباء).
راهنمونلغتنامه دهخداراهنمون . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) رهنمون . راهنما. (نظام ). راهنما که بعربی دلیل گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). راهنما و براستا. (ناظم