نهبلغتنامه دهخدانهب . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشاریه ٔ بخش آوج شهرستان قزوین در 45 هزارگزی شمال شرقی آوج و در جلگه ٔ سردسیری واقع است و 298 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ خررود، محصولش غلات و کشمکش و بادام ، شغل اهالی
نهبلغتنامه دهخدانهب . [ ن َ ] (ع اِ) غنیمت . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (اقرب الموارد). || هرچه به غارت آورده شود. (منتهی الارب ). آنچه به غارت بیارند. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). غارتی . منهوب . (یادداشت مؤلف ). ج ، نهاب ، نهوب . || غارت . (غی
نعیبلغتنامه دهخدانعیب . [ ن َ ] (ع اِ) آواز زاغ . (غیاث اللغات ). بانگ زاغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). بانگ کلاغ . (مهذب الاسماء) (زمخشری ). غارغار. آواز کلاغ چون گردن بکشد، خلاف نعیق . (یادداشت مؤلف ) : و مبادا کی اسماع ما نعیب غراب فراق استماع
نهیبلغتنامه دهخدانهیب . [ ن ِ / ن َ ] (اِ) ترس . بیم . (لغت فرس اسدی ) (یادداشت مؤلف ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوف . هراس . هول . (ناظم الاطباء). نهیو. (جهانگیری ) : تیغش بخواب خورد همی خون مرگ رامرگ از نهیب خو
نحبلغتنامه دهخدانحب . [ ن َ ] (ع اِ) آهنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || همت . (اقرب الموارد). || برهان . || حاجت . (منتهی الارب ) (آنندراج )(اقرب الموارد). || سرفه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سعال . (اقرب الموارد). || خواب .(منتهی الارب ) (آنندراج ). نوم . (لسان العرب ). || یوم . (اقرب ال
نحیبلغتنامه دهخدانحیب . [ ن َ ] (ع مص ) سخت گریستن و آواز برداشتن در گریه . نحب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به نحب شود. || (اِ) گریه ٔ سخت وگریه ٔ با آواز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نهبرةلغتنامه دهخدانهبرة. [ ن َ ب َ رَ ] (ع ص ) زن دراز لاغر یا مشرف بر هلاک . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
نهبانیدنلغتنامه دهخدانهبانیدن . [ ن ُ دَ ] (مص ) زیبا ساختن و جمیل و صاحب حسن کردن . (ناظم الاطباء).
نهبورلغتنامه دهخدانهبور. [ ن ُ ] (ع اِ) نهبورة. نهبرة.(متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به نُهبُرَة شود.
نهبتلغتنامه دهخدانهبت . [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) نهبة. رجوع به نُهبَة شود. || تقسیم دایره ٔ منطقةالبروج به نُه قسمت و هر یک از آن قسمت ها را به یکی از ستاره های آن منسوب کردن . (ناظم الاطباء)؟ رجوع به نه بهر شود. || بسیار بزرگ و کلان و بیرون از اندازه . (ناظم الاطباء)؟
نهبانلغتنامه دهخدانهبان . [ ن َ ] (اِخ ) به صیغه ٔ تثنیه ، نام دو کوه است در تهامه . (از منتهی الارب ). و آن مشتمل است بر نهب الاعلی و نهب الاسفل . رجوع به معجم البلدان شود.
نهبرةلغتنامه دهخدانهبرة. [ ن َ ب َ رَ ] (ع ص ) زن دراز لاغر یا مشرف بر هلاک . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
نهبانیدنلغتنامه دهخدانهبانیدن . [ ن ُ دَ ] (مص ) زیبا ساختن و جمیل و صاحب حسن کردن . (ناظم الاطباء).
نهبورلغتنامه دهخدانهبور. [ ن ُ ] (ع اِ) نهبورة. نهبرة.(متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به نُهبُرَة شود.
نهبتلغتنامه دهخدانهبت . [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) نهبة. رجوع به نُهبَة شود. || تقسیم دایره ٔ منطقةالبروج به نُه قسمت و هر یک از آن قسمت ها را به یکی از ستاره های آن منسوب کردن . (ناظم الاطباء)؟ رجوع به نه بهر شود. || بسیار بزرگ و کلان و بیرون از اندازه . (ناظم الاطباء)؟
نهبانلغتنامه دهخدانهبان . [ ن َ ] (اِخ ) به صیغه ٔ تثنیه ، نام دو کوه است در تهامه . (از منتهی الارب ). و آن مشتمل است بر نهب الاعلی و نهب الاسفل . رجوع به معجم البلدان شود.
منهبلغتنامه دهخدامنهب . [ م ِ هََ ] (ع ص ) اسب خوش و تیز دونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسب نیک تیزدونده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منهبلغتنامه دهخدامنهب . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) آنکه به غارت میدهد. (آنندراج ). آنکه به غارت میدهد مال را. (ناظم الاطباء).