نهجلغتنامه دهخدانهج . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) راه روشن و گشاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طریق واضح . (اقرب الموارد). راه فراخ . (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ). راه پیدا. (دستورالاخوان ). راه راست و راه پیدا و راه گشاده . (از غیاث اللغات ) (از متن اللغة). یقال طریق نهج و طُرق نهجة. (اقرب الموار
نهجلغتنامه دهخدانهج . [ ن َ هََ ] (ع اِ) تاسه و دمه . (منتهی الارب ). تاسه و دمه از ماندگی و ربو. ضیق النفس . (ناظم الاطباء). بهر. تتابع نفس . (از اقرب الموارد). دما. نهیج . تتابع نفس . (یادداشت مؤلف ). || (مص ) تاسه و دمه زده شدن . (منتهی الارب ). ربو. انبهار. بشماره افتادن نفس کسی . (از م
نهشلغتنامه دهخدانهش . [ ن َ ] (ع مص ) به دندان پیش گزیدن چیزی را و برکندن . (منتهی الارب ). عض . (اقرب الموارد). به دندان پیش گرفتن . (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || گزیدن مار و سگ و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گزیدن مار و عقرب . (از اقرب الموارد). گزیدن مار. (تاج المصادر بیهقی ).
نهشلغتنامه دهخدانهش . [ ن َ هَِ ] (ع ص ) بعیرٌ نهش ؛ شتر که در باطن سپل آن نشانی باشد سوای اثرة که بر زمین آشکار گردد.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نَمِش . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || نهش الیدین ؛ ستور سبک دست ،و کذا نهش القوائم . (منتهی الارب ). خفیف الیدین . (از اقرب الموارد). ضعیف
نهیجلغتنامه دهخدانهیج . [ ن َ ] (ع مص ) ربو. بهر. نهج . (از متن اللغة). رجوع به نَهَج شود. || (اِ) ربو و تواتر نفس بر اثر حرکت تند. (از اقرب الموارد). نَهَج . (از المنجد) تتابع نفس . تاسه . دمه . دما. (یادداشت مؤلف ).
نحزلغتنامه دهخدانحز. [ ن َ ] (ع مص ) دور کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). دفع. نخس . (المنجد) (از اقرب الموارد). چیزی را دفع کردن . (فرهنگ خطی ). || چیزی را با پای زدن . (المنجد). || سپوختن . || درخستن به دست و پای و به چوب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوفتن چیزی را در هاون . (از م
نهجیزلغتنامه دهخدانهجیز. [ ن َ ] (اِ) پیچیدن . (اوبهی ). به معنی پیچیدن و پیچ و تاب باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). تاب . پیچ . پیچش . (ناظم الاطباء) : چنان ز معدلتش کار مملکت شد راست که شد ز زلف بتان باز وسمت نهجیز.شمس فخری .
نهج البلاغةلغتنامه دهخدانهج البلاغة. [ ن َ جُل ْ ب َ غ َ ] (اِخ ) نام کتابی است مشتمل بر خطب و مکاتیب و کلمات قصار حضرت امام علی بن ابیطالب علیه السلام ،فراهم کرده ٔ سیدرضی . بر این کتاب شروحی چند نوشته اندکه معروف تر از همه شرح ابن ابی الحدید معتزلی است .
نهج البلاغهواژهنامه آزادنهج البلاغه کتابی شامل خطبه ها، سخنان و نامه های حضرت علی (ع) می باشد که توسط سید رضی در قرن چهارم هجری قمری جمع آوری شده است.
نهیجلغتنامه دهخدانهیج . [ ن َ ] (ع مص ) ربو. بهر. نهج . (از متن اللغة). رجوع به نَهَج شود. || (اِ) ربو و تواتر نفس بر اثر حرکت تند. (از اقرب الموارد). نَهَج . (از المنجد) تتابع نفس . تاسه . دمه . دما. (یادداشت مؤلف ).
مِنْهَاجاًفرهنگ واژگان قرآنطریق واضح و روشن (کلمه نَهج به معناي طريق واضح است ، وقتي ميگويند : نهج الامر و انهج معنايش اين است که فلاني فلان امر را روشن و واضح کرد ، و مصدر ميمي آن يعني منهج و منهاج نيز به همان معنا است)
نهج البلاغةلغتنامه دهخدانهج البلاغة. [ ن َ جُل ْ ب َ غ َ ] (اِخ ) نام کتابی است مشتمل بر خطب و مکاتیب و کلمات قصار حضرت امام علی بن ابیطالب علیه السلام ،فراهم کرده ٔ سیدرضی . بر این کتاب شروحی چند نوشته اندکه معروف تر از همه شرح ابن ابی الحدید معتزلی است .
نهجیزلغتنامه دهخدانهجیز. [ ن َ ] (اِ) پیچیدن . (اوبهی ). به معنی پیچیدن و پیچ و تاب باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). تاب . پیچ . پیچش . (ناظم الاطباء) : چنان ز معدلتش کار مملکت شد راست که شد ز زلف بتان باز وسمت نهجیز.شمس فخری .
نهج البلاغهواژهنامه آزادنهج البلاغه کتابی شامل خطبه ها، سخنان و نامه های حضرت علی (ع) می باشد که توسط سید رضی در قرن چهارم هجری قمری جمع آوری شده است.
منهجلغتنامه دهخدامنهج . [ م َ / م ِ هََ ] (ع اِ) راه پیدا و گشاده . مِنهاج . (منتهی الارب ). راه راست و گشاده . (غیاث ) (آنندراج ). راه روشن . (دهار). راه فراخ . (مهذب الأسماء). راه روشن و طریقه و رسم و راه راست و گشاده . ج ، مناهج . (ناظم الاطباء). مِنهاج .
مستنهجلغتنامه دهخدامستنهج . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) به راه دیگری رونده . || راه که واضح شده باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استنهاج شود.