نهور

nohur

معنی

۱. چشم.
۲. نگاه؛ رویت: ◻︎ کوردل همچو کور می‌باشد / سبک و بدنهور می‌باشد (سنائی: لغت‌نامه: نهور).

جست‌وجوی دقیق

نهور

لغت‌نامه دهخدا

نهور. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . در 8 هزارگزی جنوب شرقی بنجار در جلگه ٔ گرم معتدل هوایی واقع و دارای 414 تن سکنه است . آبش از رودخانه ٔ هیرمند، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت

نهور

لغت‌نامه دهخدا

نهور. [ ن ُ ] (اِ) چشم . (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) : تو آن سری که شمارند خاک پای تراسران محتشمان توتیای نور نهور. سوزنی (از جهانگیری ). || نگاه . (جهانگیری ) (رشیدی ). نگاه به چشم . (انجمن آرا).- <span c

نهور

لغت‌نامه دهخدا

نهور.[ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نهر. رجوع به نَهر و نَهَر شود.

نهور

فرهنگ فارسی عمید

۱. چشم.۲. نگاه؛ رویت: ◻︎ کوردل همچو کور می‌باشد / سبک و بدنهور می‌باشد (سنائی: لغت‌نامه: نهور).

نهور

فرهنگ فارسی معین

(نُ) (اِ.) 1 - چشم ، نگاه . 2 - منظر.

جست‌وجوی هم‌آوا

نعور

لغت‌نامه دهخدا

نعور. [ ن َ ] (ع اِ) باد سرد که ناگهان در گرما رسد یا عکس آن . || (ص ) عرق نعور؛ رگ که خون جوشد از وی . || نیة نعور؛ قصد دور و دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

نحور

لغت‌نامه دهخدا

نحور. [ ن َ ] (ع ص ) ناحر. (المنجد). نحرکننده . رجوع به نحر شود.

نحور

لغت‌نامه دهخدا

نحور. [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نحر. رجوع به نَحْر شود.

نحور

فرهنگ فارسی عمید

= نحر

چشمه نهور

لغت‌نامه دهخدا

چشمه نهور. [ چ َ م َ ن َ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند در 52 هزارگزی شمال خاوری قاین واقع است . جلگه و گرمسیر است و 72 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات . محصولش غلات و چغندر. شغل اها

جست‌وجوی مشابه

نهورم

واژه‌نامه آزاد

نِهُورْمَ:(nehorma) در گویش گنابادی یعنی شعله کشیدن آتش ، داغ شدن تنور ، افروخته شدن هیزم ها ، مشتعل شدن

چشمه نهور

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

نهر

فرهنگ فارسی معین

(نَ) [ ع . ] (اِ.) جوی ، رودخانه . ج . انهار، نهور.

بهور

لغت‌نامه دهخدا

بهور. [ ب ُ ] (اِ) چشم باشد که بعربی عین گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). || نگاه که بعربی نظر خوانند، و به این معنی نهور نیز آمده است . (برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرا). نگاه و نظر. (ناظم الاطباء). رجوع به بهون شود.

نهر

لغت‌نامه دهخدا

نهر. [ ن َ / ن َ هََ ] (ع اِ) جوی . (مهذب الاسماء) (دستور الاخوان ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جوی آب .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). مجرای آب . (از متن اللغة). اخدود و جوی بی آب را نیز گویند.

جست‌وجوی هم‌آغاز

نهورم

واژه‌نامه آزاد

نِهُورْمَ:(nehorma) در گویش گنابادی یعنی شعله کشیدن آتش ، داغ شدن تنور ، افروخته شدن هیزم ها ، مشتعل شدن

جست‌وجوی هم‌قافیه

دمنهور

لغت‌نامه دهخدا

دمنهور. [ دَ م َ] (اِخ ) نام شهری کوچک است به جنوب اسکندریه در مصر، و از آنجاست شیخ احمد دمنهوری . (یادداشت مؤلف ).

چشمه نهور

لغت‌نامه دهخدا

لکنهور

لغت‌نامه دهخدا

لکنهور. [ ل َ ن َ ] (اِخ ) لکنهو. لکناو. لکناهو. نام شهری به هندوستان . رجوع به مدخل قبل شود.

کنهور

لغت‌نامه دهخدا

کنهور. [ ک َ ن َ وَ ] (ع اِ) ابرپاره شبیه به کوه یا ابر برهم نشسته . || (ص ) مرد سطبراندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

قنهور

لغت‌نامه دهخدا

قنهور. [ق َ ن َ وَ ] (ع ص ) دراز درهم و درآمده پوست یا ضعیف و سست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).

درپیوند

بیشتر بدانید

نهور

nohur

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

واژه‌نامه آزاد

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی معین

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

واژه‌نامه آزاد

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا