نواسازلغتنامه دهخدانواساز. [ ن َ ](نف مرکب ) مغنی . ساززننده . (ناظم الاطباء). ساززن . (فرهنگ فارسی معین ). نغمه پرداز. نوازنده : نواسازی دهندت باربدنام که بر یادش گوارد زهر در جام . نظامی .نواساز خنیاگران شگرف به قانون اوزان برآ
نوسازلغتنامه دهخدانوساز. [ ن َ / نُو ] (ن مف مرکب ) نوساخت . جدیدالبناء. || (نف مرکب ) نوسازنده . آنکه چیزی را تجدید و تعمیر کند. (فرهنگ فارسی معین ).
نوسازفرهنگ فارسی معین(نُ) 1 - (ص فا.) آن که چیزی را تجدید و تعمیر کند. 2 - (ص مف .) نوساخته ، تازه ساز.
نواسازیلغتنامه دهخدانواسازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) تغنی . نغمه پردازی . || قول سازی . ترانه سازی . (یادداشت مؤلف ) : هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمدبلبل به نواسازی حافظ به غزل گوئی .حافظ.
مطربفرهنگ مترادف و متضادخنیاگر، رامشگر، ساززن، مغنی، سرودخوان، شکافهزن، مغنی، موسیقیدان، نوازنده، نواساز، نواگر
نواشناسلغتنامه دهخدانواشناس . [ ن َ ش ِ ] (نف مرکب ) مغنی . مطرب . ساززن . (ناظم الاطباء). نواسنج . نواگر. نواساز. (آنندراج ). موسیقی دان .
نواسنجلغتنامه دهخدانواسنج . [ ن َ س َ ] (نف مرکب ) نواپرداز. نواساز. نواگر. نواطراز. مطرب . (آنندراج ). مغنی .(ناظم الاطباء). || نواشناس . (آنندراج ).
نوسخنلغتنامه دهخدانوسخن . [ ن َ / نُو س ُ خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) طفلی که تازه به گفتار درآمده باشد. (آنندراج ) : شد مرغ به عاشقی نواسازچون کودک نوسخن هم آواز. فیاضی (از آنند
نقش سازلغتنامه دهخدانقش ساز. [ ن َ ] (نف مرکب ) مرادف نقش پرداز. (از آنندراج ).نقش طراز. نقشگر. نقاش . مصور. (از ناظم الاطباء). || ظاهراً در این بیت به معنی نواساز و نوازنده و نی نواز است . و رجوع به نقش زدن شود : به صاحب اصولی ز دف بی نیازز پرنغمگی بی صبا نقش ساز
نواسازیلغتنامه دهخدانواسازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) تغنی . نغمه پردازی . || قول سازی . ترانه سازی . (یادداشت مؤلف ) : هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمدبلبل به نواسازی حافظ به غزل گوئی .حافظ.