نوجوانیلغتنامه دهخدانوجوانی . [ ن َ / نُو ج َ ] (حامص مرکب ) نوجوان بودن . حداثت . حداثت سن . (یادداشت مؤلف ). صفت نوجوان . تازه سال بودن : ببخشای بر نوجوانی ّ من بدین بازوی خسروانی ّ من . فردوسی .||
مهرهمفصلآسیب نوجوانیjuvenile spondyloarthropathyواژههای مصوب فرهنگستانبیماری ستون فقرات در نوجوانان
نوجوانلغتنامه دهخدانوجوان . [ ن َ / نُو ج َ] (ص مرکب ) پسر امردی که هنوز خطش ندمیده باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). پسری که تازه پا به مرحله ٔ جوانی گذاشته . (فرهنگ فارسی معین ). شاب . حدیث السن . حدث السن . (یادداشت مؤلف ) :<
مهرهمفصلآسیب نوجوانیjuvenile spondyloarthropathyواژههای مصوب فرهنگستانبیماری ستون فقرات در نوجوانان
مهرهمفصلآسیب نوجوانیjuvenile spondyloarthropathyواژههای مصوب فرهنگستانبیماری ستون فقرات در نوجوانان