نوشخواریلغتنامه دهخدانوشخواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) به لذت چیزی را خوردن . شادخواری . (فرهنگ فارسی معین ).
نوشخوارلغتنامه دهخدانوشخوار. [ نُش ْ خوا / خا ] (اِ مرکب )نشخوار. (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : لیک نداند شتر لذت نوشخوارمن . مولوی (از رشیدی ).رجوع به نشخوار شود.
نوشخوارلغتنامه دهخدانوشخوار. [خوا / خا ] (نف مرکب ) نوشخوارنده . آنکه به لذت چیزی را خورد. شادخوار. (فرهنگ فارسی معین ) : شادخواراز تو سلاطین و تو را گشته مطیعنوش خوار از تو رعایا و تو را گفته دعا.بوالفرج رون
نوشخورلغتنامه دهخدانوشخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) نوشخوار. شادخوار. رجوع به نوشخوار شود. || (اِ مرکب ) نوشخورد. شراب گوارا : بدو گفت شادان زی و نوشخوربیاور مخار اندر این کار سر. فردوسی .|| نام ر
خوشگذرانیفرهنگ مترادف و متضادالواطی، تعیش، تنآسانی، تنعم، خوشی، شادخواری، عیاشی، عشرتطلبی، عیشمشربی، کامجویی، لذتجویی، نوشخواری ≠ تنآسانی