نوشیدنلغتنامه دهخدانوشیدن . [ دَ ] (مص ) آشامیدن . (ناظم الاطباء). گساردن . درکشیدن . زدن . آشامیدن با لذتی تمام . (یادداشت مؤلف ) : به شادی زمانی برآریم کام ز جمشید گوئیم و نوشیم جام . فردوسی .دشمن ز دو پستان اجل شیر بنوشدبگذار
نوشیدنلغتنامه دهخدانوشیدن . [ دَ ] (مص ) نیوشیدن . شنیدن . (آنندراج ). استماع . شنیدن . شنودن . اطاعت کردن . نیز رجوع به نیوشیدن شود : ندانند درمان آن را به بنداگر بد نخواهی تو می نوش پند. فردوسی .گوش آن کس نوشد اسرار جلال کاو چو
نیوشیدنلغتنامه دهخدانیوشیدن . [ دَ ] (مص ) شنیدن . (غیاث اللغات ) (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (رشیدی ). گوش کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). استماع کردن . شنودن . قبول کردن . پذیرفتن . (یادداشت مؤلف ) : آن جهان را بدین جه
نیوشیدنفرهنگ فارسی عمیدگوش کردن؛ شنیدن: ◻︎ حدیث عشق از آن بطّال منیوش / که در سختی کند یاری فراموش (سعدی: ۱۴۸).
نوشیدنیلغتنامه دهخدانوشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) نیوشیدنی . رجوع به نیوشیدن و نوشیدن (مدخل ِ دوم ) شود.
نوشیدنیلغتنامه دهخدانوشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت )آنچه لایق نوشیدن است . (فرهنگ فارسی معین ). که قابل آشامیدن است . || آنچه بنوشند. (از فرهنگ فارسی معین ). آشامیدنیها اعم از الکلی یا غیرالکلی .- نوشیدنی سرد ؛ از قبیل شربت ها، مشروب های الکلی .- نوشید
نوشیدنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت نوشابه، آشامیدنی، شراب، مشروب، شربت، اشربه، اکسیر آب، آبمعدنی، آب قند نوشیدنی گرم، قهوه، نسکافه، چای، شیرکاکائو، تیبگ معجون، آبمیوه، افشره، نکتار، شیره، عصاره، اسانس نوشابه گازدار، لیموناد، کوکا، فانتا، پرتقالی، پپسی، ماءالشعیر (ماشعیر) شرب بهلیمو عرقیات، گلاب، بیدمشک، بهارنارنج، نعن
نوشیدنیلغتنامه دهخدانوشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) نیوشیدنی . رجوع به نیوشیدن و نوشیدن (مدخل ِ دوم ) شود.
نوشیدنیلغتنامه دهخدانوشیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت )آنچه لایق نوشیدن است . (فرهنگ فارسی معین ). که قابل آشامیدن است . || آنچه بنوشند. (از فرهنگ فارسی معین ). آشامیدنیها اعم از الکلی یا غیرالکلی .- نوشیدنی سرد ؛ از قبیل شربت ها، مشروب های الکلی .- نوشید
پیمانه نوشیدنلغتنامه دهخداپیمانه نوشیدن . [ پ َ / پ ِ ن َ / ن ِ نو دَ ] (مص مرکب ) پیمانه خوردن . پیمانه زدن . کنایه از شرابخواری است . (آنندراج ) : نمیدانم کجا پیمانه می نوشد که باز امشب کباب دل نمک سو
شیر نوشیدنلغتنامه دهخداشیر نوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) شیر خوردن . از پستان مادر شیر خوردن . (یادداشت مؤلف ) : شیری که به کودکی لبم نوشیده ست اکنون ز بناگوشم برزوشیده ست . عسجدی .رجوع به شیرنوش و شیر خوردن شود.
زهر نوشیدنلغتنامه دهخدازهر نوشیدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) خوردن زهر. نوشیدن سم . || تحمل طعن دیگران نمودن . (از آنندراج ).
ساغر نوشیدنلغتنامه دهخداساغر نوشیدن . [ غ َ دَ ] (مص مرکب ) شراب خوردن . (آنندراج ) (استینگاس ). باده نوشیدن .باده کشیدن . پیمانه زدن . پیمانه پیمودن . پیاله خوردن . شراب زدن . شراب نوشیدن . صراحی کشیدن . قدح پیمودن .قدح زدن . می زدن . می نوشیدن . می کشیدن : ز دمسردی واعظ