نونلغتنامه دهخدانون . (اِخ ) نام دیگری است سوره ٔ «ن والقلم » را در قرآن : «سورة القلم و تسمی ایضاً سورة نون ». (مجمع البیان ج 5 ص 330). رجوع به ن والقلم شود.
نونلغتنامه دهخدانون . (اِ) صورت ملفوظ حرف «ن » است . رجوع به «ن » شود : نسرین زنخ صنم چه کنم اکنون کز عارضین چو نونی زرینم . ناصرخسرو.و آن قد الف مثال مجنون خمیده ز بار عشق چون نون . نظامی .نونی ا
نونلغتنامه دهخدانون . (ع اِ) ماهی . (دهار) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). حوت . (متن اللغة) (اقرب الموارد). ماهی بزرگ . (مهذب الاسماء). ج ، نینان و انوان : دلم خسته و بسته ٔ زلف او شدچو نون از سر شَست و چون یونس از نون .
نونگویش بختیارینان. nun-e- ofâq:نان اُفاق (نوعى نان گرد و نازک که با شیر تهیه مىشود). nun-e- tonoka:نان تُنُکه (نوعى نان لواش گرد و نازک). nun-e- tâs xošk:نانِ تاس خشک (نوعى نان خشک و بدون شکر به ضخامت نان قندى). nun-e- towvai:نان تابهاى (نوعى نان که در صحرا یا در منزل روى تابه پزند). nun-e- šâta:نانِ شاتَه (نوع
نگونلغتنامه دهخدانگون . [ ن ِ ](ص ، ق ) نگونسار. (لغت فرس اسدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آویخته . سرازیر. (انجمن آرا) (آنندراج ). سرنگون . (ناظم الاطباء). سرته . آونگان . به پای آویخته . (یادداشت مؤلف ) : آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت همچنان چون شوشه ٔ سیمی
نوئینلغتنامه دهخدانوئین . (ترکی - مغولی ، اِ) امیر اعظم . (غیاث اللغات ). سردار.(فرهنگ خطی ). فرمانده . سردار. نویان . نوین . (فرهنگ فارسی معین ). پادشاهزاده . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). فرمانده ده هزار نفر. (ناظم الاطباء) : دولت نوئین اعظم شهریارباد تا باشد
نونهادهلغتنامه دهخدانونهاده . [ ن َ / نُو ن ِ / ن َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) محدث . (یادداشت مؤلف ). تازه وضع شده .
نوندلغتنامه دهخدانوند. [ ن َ وَ ] (اِخ ) نام مکانی که آتشکده ٔ برزین در آنجا بود . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) : بجائی کجا نام او بد نوندبدو اندرون کاخهای بلند،کجا آذر بر زبر زین کنون بدانجا فروزد همی رهنمون . فردوسی .|| نا
انوانلغتنامه دهخداانوان . [ اَن ْ ] (ع اِ) ج ِ نون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ نون به معنی ماهی . (از آنندراج ). رجوع به نون شود.
نونهادهلغتنامه دهخدانونهاده . [ ن َ / نُو ن ِ / ن َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) محدث . (یادداشت مؤلف ). تازه وضع شده .
نوندلغتنامه دهخدانوند. [ ن َ وَ ] (اِخ ) نام مکانی که آتشکده ٔ برزین در آنجا بود . (برهان قاطع) (از انجمن آرا) : بجائی کجا نام او بد نوندبدو اندرون کاخهای بلند،کجا آذر بر زبر زین کنون بدانجا فروزد همی رهنمون . فردوسی .|| نا
نوندهلغتنامه دهخدانونده . [ ن ُ وَ دَ / دِ ] (ص ) هر چیز تازه پیدا شده و تازه به عرصه آمده . (ناظم الاطباء)؟
نون والقلملغتنامه دهخدانون والقلم . [ وَل ْق َ ل َ ] (اِخ ) نام سوره ٔ 68 قرآن کریم است . رجوع شود به «ن والقلم » و نون . || (اِ مرکب ) کنایه از دنیا، زیراکه دوات و قلم و نوشتن و خواندن همه از لوازم دنیاست و نام دنیاست . (از غیاث اللغات ).
دانونلغتنامه دهخدادانون . (اِ) نامی که بهمه ٔ فلیپوآها دهند و ریشه ٔ آن خام یا پخته خورده شود. (دزی ج 1 ص 420).
دبنونلغتنامه دهخدادبنون . [ دَ ب َ ] (ع اِ) همان دبلون است بلغت اهل عراق وآن نوعی مسکوک زرین است و شنیده شده است که در عراق آنرا ابودبنون نیز گویند. (النقود العربیة ص 173).
دراقینونلغتنامه دهخدادراقینون . [ دَ ] (معرب اِ) لوف الکبیر. شجرةالتنین . دراگن . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دراقیطس شود.
دروقینونلغتنامه دهخدادروقینون . [ دَ] (معرب ، اِ) لغتی است رومی و بعضی گویند یونانی است به معنی نباتی که به درخت زیتون ماند لکن از یک گز کوتاهتر می باشد و برگش درازتر از برگ زیتون است و گل آن سفید می شود و تخم آن به مقدار کرسنه ٔ کوچک می شود و طبع آن همچو طبع بذرالبنج است . (از برهان ) (از آنندرا