لغتنامه دهخدا
نوژ. (اِ) کاج . صنوبر. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). ناژ. (جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). ناژو. (جهانگیری ). نوز. (برهان قاطع). ناز. نازو. نوج . رجوع به ناژ شود : ز زاغان بر نوژ گوئی که هست کلاه سیه بر سر خواهران . <p class="auth