نویدنلغتنامه دهخدانویدن . [ ن َ دَ ] (مص ) زاری کردن . نالیدن . (برهان قاطع) : کنون زود پیرایه بگشا و روبه پیش پدر بس بزاری بنو. فردوسی .ز درد دل آن شب بدانسان نویدکه از ناله اش هیچکس نغنوید. لبیبی .<br
نویدنفرهنگ فارسی عمیدزاری کردن؛ نالیدن: ◻︎ کنون زود پیرایه بگشای و رو / به پیش پدر رو بهزاری بنو (فردوسی: ۱/۲۲۰).
نوژیدنلغتنامه دهخدانوژیدن . [ دَ ] (مص ) غریدن رود و سیل ومانند آنها. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نوژان شود.
نوییدنلغتنامه دهخدانوییدن . [ دَ ] (مص ) نوحه کردن . (انجمن آرا) (از برهان ). نالیدن . (از برهان ). نوا کردن . (از آنندراج ). به بانگ بلند گریه کردن و زاریدن . (ناظم الاطباء). نویدن . رجوع به نویدن شود : کسی که کان عسل شد چرا ترش گویدکسی که مرده ندارد چرا همی نوی
oscillateواژهنامه آزادنویدن، نواندن. "نوسان کردن" به پارسی می شود "نویدن" که چون "دویدن" خوانده و گردانده می شود. "به نوسان درآوردن" به پارسی می شود "نواندن".
نویدهلغتنامه دهخدانویده . [ ن َ دَ / دِ ] (ن مف ) نالیده و زاری کرده . || جنبیده . || لرزیده . (برهان قاطع). نعت مفعولی است از نویدن . در تمام معانی رجوع به نویدن شود.
نوییدنلغتنامه دهخدانوییدن . [ دَ ] (مص ) نوحه کردن . (انجمن آرا) (از برهان ). نالیدن . (از برهان ). نوا کردن . (از آنندراج ). به بانگ بلند گریه کردن و زاریدن . (ناظم الاطباء). نویدن . رجوع به نویدن شود : کسی که کان عسل شد چرا ترش گویدکسی که مرده ندارد چرا همی نوی
نولغتنامه دهخدانو. [ ن َ / نُو ] (اِمص ) ناله و زاری . (از انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). ریشه ٔ نویدن است . (حاشیه ٔ معین بر برهان قاطع). رجوع به نویدن شود. || حرکت و جنبش و لرزه . (از برهان قاطع). ریشه ٔ نویدن است . رجوع به نویدن شود. || (اِ) نقطه ٔ
زنویدنلغتنامه دهخدازنویدن . [ زَ ن َ دَ ] (مص ) زنوئیدن . (ناظم الاطباء). آواز کردن اسب و گرگ و سگ باشد. و نیز آه زدن و نالیدن . (آنندراج ). رجوع به زنوییدن شود.
شنویدنلغتنامه دهخداشنویدن . [ ش َ / ش ِ ن َ دَ ] (مص ) شنودن . (فرهنگ فارسی معین ). شنیدن . (آنندراج ). استماع کردن . نیوشیدن . بشنیدن . (یادداشت مؤلف ) : چو رودابه این از پدر بشنویددلش گشت پرخون رخش شنبلید. <p class="author
نغنویدنلغتنامه دهخدانغنویدن . [ ن َ ن َ دَ ] (مص منفی ) ناغنودن . نخوابیدن . غافل نشدن . نیارمیدن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقابل غنویدن . رجوع به غنویدن و غنودن شود.
غنویدنلغتنامه دهخداغنویدن . [ غ ُ ن َ وی دَ ](مص ) خوابیدن . (برهان قاطع). خفتن . (صحاح الفرس ). غنودن . (برهان قاطع). رجوع به غنودن شود : این تخم به غفلت غنویدن ندهدجز حسرت وقت درویدن ثمرت . سراج بلخی .|| آسودن وآرمیدن . (برهان قاطع