نویسلغتنامه دهخدانویس . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وزوا بخش دستجرد شهرستان قم در 22 هزارگزی شمال غربی دستجرد، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 1194تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و میوه ، شغل مردمش زراعت ا
نویسلغتنامه دهخدانویس . [ ن ِ ] (ریشه ٔ فعل ) ریشه ٔ مضارع فعل نوشتن است و در صرف وجه مضارع و امر به کار رود: نویس . بنویس . می نویسم . || (ن مف ) به صورت مزید مؤخر به معنی «نوشت » در ترکیبات ذیل مستعمل است : بارنویس . بیرون نویس . پانویس . پاک نویس . پیش نویس . خارج نویس . || به معنی نویسید
نویسفرهنگ فارسی عمید۱. = نوشتن۲. نویسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دعانویس، روزنامهنویس، نامهنویس.۳. نوشتهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پاکنویس، چرکنویس.
نوش نوشلغتنامه دهخدانوش نوش . (اِ مرکب ) گوارا باد. نوش باد. نوشانوش : نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های . منوچهری .ساقی غم که جام جام دهدعمر درنوش نوش می بشود. خاقانی
پینوسلغتنامه دهخداپینوس . [ نُس ْ ] (اِخ ) یا ایسلا دو پینوس (یعنی جزیره ٔ کاج ). جزیره ٔ کوچکی است که بجزیره ٔ کوبه (کوبا) از جزائر آنتیل کبیر آمریکا ملحق شده و در 60هزارگزی جنوبی ساحل جنوبی کوبا واقع گشته و شکل دائره ٔ غیر منتظم دارد و قطرش به <span class="h
ژنیوسلغتنامه دهخداژنیوس . [ ژِ ] (اِخ ) نام یکی از خدایان شهر ازمیرنا. رجوع به ازمیرنا شود. (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دُکولانژ ص 481).
نوزلغتنامه دهخدانوز. (ق ) مخفف هنوز. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). نس . نز. (یادداشت مؤلف ). هنوز. تاکنون . تا حال . تا به اکنون . تا به حال : نوز نامرده ای شگفتی کارراست با مردگان یگونه شدیم . کسائی (از یادداشت مو
نویستنلغتنامه دهخدانویستن . [ ن َ ت َ ] (مص ) کتابت . (آنندراج ). نوشتن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 410 و رجوع به نویشتن شود.
نویسالغتنامه دهخدانویسا. [ ن ِ ] (نف ) نویسنده . آنکه داند و تواند نوشت . که نویسد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نانویسا و نیز رجوع به نویسائی شود.
نویسائیلغتنامه دهخدانویسائی . [ ن ِ ] (حامص ) نویسایی . قوت نوشتن . (یادداشت مؤلف ). نویسندگی . نوشتن . (فرهنگ فارسی معین ).نویسنده بودن . نوشتن دانستن و توانستن : اگر بودی کمال اندر نویسائی و خوانائی چرا آن قبله ٔ کل نانویسا بود و ناخوانا.س
نویساندنلغتنامه دهخدانویساندن . [ ن ِ دَ ] (مص ) نویسانیدن . به نوشتن داشتن . استکتاب . (یادداشت مؤلف ). نوشتن فرمودن . نوشتن کنانیدن . (ناظم الاطباء).به نوشتن واداشتن . وادار به استنساخ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). صورت متعدی مصدر نویسیدن و نوشتن است .
نویسندگیلغتنامه دهخدانویسندگی . [ ن ِ س َ دَ / دِ ] (حامص ) کتابت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوشتن . (آنندراج ). تحریر. (ناظم الاطباء). ترسل . (یادداشت مؤلف ). || شغل نویسنده . عمل نویسنده . رجوع به نویسنده شود.
نویستنلغتنامه دهخدانویستن . [ ن َ ت َ ] (مص ) کتابت . (آنندراج ). نوشتن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 410 و رجوع به نویشتن شود.
نویسالغتنامه دهخدانویسا. [ ن ِ ] (نف ) نویسنده . آنکه داند و تواند نوشت . که نویسد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نانویسا و نیز رجوع به نویسائی شود.
نویسائیلغتنامه دهخدانویسائی . [ ن ِ ] (حامص ) نویسایی . قوت نوشتن . (یادداشت مؤلف ). نویسندگی . نوشتن . (فرهنگ فارسی معین ).نویسنده بودن . نوشتن دانستن و توانستن : اگر بودی کمال اندر نویسائی و خوانائی چرا آن قبله ٔ کل نانویسا بود و ناخوانا.س
نویساندنلغتنامه دهخدانویساندن . [ ن ِ دَ ] (مص ) نویسانیدن . به نوشتن داشتن . استکتاب . (یادداشت مؤلف ). نوشتن فرمودن . نوشتن کنانیدن . (ناظم الاطباء).به نوشتن واداشتن . وادار به استنساخ کردن . (فرهنگ فارسی معین ). صورت متعدی مصدر نویسیدن و نوشتن است .
نویسندگیلغتنامه دهخدانویسندگی . [ ن ِ س َ دَ / دِ ] (حامص ) کتابت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوشتن . (آنندراج ). تحریر. (ناظم الاطباء). ترسل . (یادداشت مؤلف ). || شغل نویسنده . عمل نویسنده . رجوع به نویسنده شود.
درازنویسلغتنامه دهخدادرازنویس . [ دِ ن ِ ] (نف مرکب ) درازنویسنده . منشی . طومارنویس . کسی که روی کاغذهای دراز طوماروار چیز می نویسد. (فرهنگ لغات عامیانه ). || نام مستهزآنه که متجددین علوم مالیه به مستوفیان و سیاق دانان می دادند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دراز نوشتن و درازنویسی شود.
دعانویسلغتنامه دهخدادعانویس . [ دُ ن ِ ] (نف مرکب ) دعا نویسنده . نویسنده ٔ دعا. که دعاها و تعویذات به عامه دهد و نیازی گیرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دست نویسلغتنامه دهخدادست نویس . [ دَ ن ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) نویسیده با دست . نوشته شده با دست . مخطوط. خطی .
دفترنویسلغتنامه دهخدادفترنویس . [ دَ ت َ ن ِ ] (نف مرکب ) دفترنویسنده . نویسنده ٔ دفتر. محرر و نویسنده . (آنندراج ). میرزا و منشی . || محاسب . حساب نویس . (ناظم الاطباء).