نکایتلغتنامه دهخدانکایت . [ ن ِ ی َ ] (ع مص ) اثری تمام کردن در دشمنان به کشتن یا جراحت وارد آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). نِکایة. رجوع به نِکایة شود. || (اِمص ، اِ) جراحت و اذیت . (ناظم الاطباء). قهر بر دشمن به قتل و جرح . (فرهنگ فارسی معین ). انهزام . مغلوبی . مقهوری . قتل . جرح . (یادداشت مو
نقاطلغتنامه دهخدانقاط. [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) نقطه گذارنده ٔ بر حرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه کراسه را نقط زند. (مهذب الاسماء). نقطه زن . نقطه کننده . (فرهنگ خطی ). نقطه نهنده .
نقاثلغتنامه دهخدانقاث . [ ن َ ث ِ ] (ع اِ) کفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسم است ضبع را. (از اقرب الموارد). ضبع. (از متن اللغة).
نقادلغتنامه دهخدانقاد. [ ن َق ْ قا ] (اِخ ) پندت جی کوپال کشمیری اصل لکهنوی ، از معاشران اختر و از شاگردان میرزا قتیل است و در کلکته وفات یافته است ، او راست :حریف شعله ٔ عشق تو کی تواند شدکسی که از خس و خار هوی جدا نشود.(از صبح گلشن ص 535) (قاموس
دون پرستلغتنامه دهخدادون پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که مردم سفله و فرومایه را پرستد. که به پرورش و پرستاری اشخاص پست و بی ارزش کمر بندد : و حکایت نکایت روزگار دون پرست باشد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 91).
نکایةلغتنامه دهخدانکایة. [ ن ِ ی َ ] (ع مص ) مجروح کردن و کشتن دشمن را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از صحاح ). مقهور کردن خصم را با قتل و جرح . (از اقرب الموارد). جراحت کردن و کشتن دشمن را. (از بحر الجواهر). درهم شکستن و مغلوب کردن و کشتن دشمن را . (از متن اللغة). نکی . (مت
نکایاتلغتنامه دهخدانکایات . [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نکایة : ملک هند اثر نکایات رایات سلطان در... ولایت خویش مشاهدت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 293). رعیت دلیر شدند و چون مرغان بهاری به زبان زاری ... نواهای نکایات زدند. (المضاف الی بدایعالازما
نکابتلغتنامه دهخدانکابت . [ ن ِ ب َ ] (ع مص ) گزند به دشمن رسانیدن . (غیاث اللغات ). و رجوع به نکایت شود : دراین نزدیکی جزیره ای است که نکابت اهل آن در حق ما زیادت از قصد دیگر دشمنان است . (ترجمه ٔ اعثم کوفی ص 15). اهل سقلیه عراده ها از
درخواهلغتنامه دهخدادرخواه . [ دَ خوا / خا ه ] (اِمص مرکب ) درخواست و التماس . (برهان ).خواهش . استدعا : مردی از ایشان گفت : درخواه من از حضرت شکایت فقر و تنگدستی و حکایت نکایت روزگار دون پرست باشد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص <span class