نکته دانیلغتنامه دهخدانکته دانی . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) عمل نکته دان . فراست . هوشمندی . زیرکی . نکته دان بودن . رجوع به نکته دان شود : دیباچه ٔ مجموعه ٔ نکته دانی . (حبیب السیر ج 3 ص <span class="
نقطه نقطهلغتنامه دهخدانقطه نقطه . [ ن ُ طَ / طِ ن ُ طَ/ طِ ] (ص مرکب ) خال خال . پر خال و نقط : گر ز نصرت نه حامله است چرانقطه نقطه است پیکر تیغش . خاقانی .- <span clas
نقطهبهنقطهpoint-to-pointواژههای مصوب فرهنگستانویژگی ارسال نشانکها از یک نقطۀ مبدأ به یک نقطۀ مقصد
بخشش آموزلغتنامه دهخدابخشش آموز. [ ب َ ش ِش ْ ] (نف مرکب ) بخشش آموزنده . آنکه با داد و دهش فراوان خود، روش و طرز بخشندگی و داد و سخاوت را بدیگران یاد دهد : نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام .حافظ.
نکته دانلغتنامه دهخدانکته دان . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) کسی که دارای تمیز باشد و خوب و بد را از هم جدا کند و بافراست باشد. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های باریک و لطیف داند و درک کند. (فرهنگ فارسی معین ). که درک کنایه و ایما و اشاره کند :</spa
خطیلغتنامه دهخداخطی . [ خ َطْ طی ] (ص نسبی ) منسوب بخط . (ناظم الاطباء). دست نویس . مقابل چاپی . || (اِ) نیزه و سنانی است منسوب به «خط» و خط لنگرگاهی بوده است به بحرین که نیزه ٔ خوب می ساخته و می فروخته اند و از این حیث معروف بوده است : بدست اندرش برق و زیرش براق
شیرین سخنلغتنامه دهخداشیرین سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) کسی که گفتار وی نوشین و خوش آیند بود. (ناظم الاطباء). شیرین بیان . شیرین گفتار. فصیح . زبان آور. نطاق . سخنور. سخن آور. خوش صحبت . (یادداشت مؤلف ) : میان سپهدار و آن سروبن زنی بود گوینده شیرین سخن . <p cla
نکتهفرهنگ فارسی عمید۱. مسٲلۀ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر بهدست آید.۲. جملۀ لطیفی که در شخص تٲثیر کند و مایۀ انبساط شود.
نکتهلغتنامه دهخدانکته . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (از ع ،اِ) نکتة. خجک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) . نقطه . (جهانگیری ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خال . لک . لکه . (یادداشت مؤلف ) : چون گناهی کند نکته ای سیاه بر دلش افتد. (تفسی
نکتهفرهنگ فارسی معین(نُ ت ِ) [ ع . نکتة ] (اِ.) 1 - نقطه . 2 - مفهوم لطیف و دقیقی که با دقت و تأمل دریافت شود.
منکتهلغتنامه دهخدامنکته . [ م ُ ن َک ْ ک ِ ت َ ] (ع ص ) رطبة منکته ؛ خرمای به رطب شدن رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رطب تازه رسیده و آغازشده در رسیده شدن . (ناظم الاطباء).
نکتهفرهنگ فارسی عمید۱. مسٲلۀ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر بهدست آید.۲. جملۀ لطیفی که در شخص تٲثیر کند و مایۀ انبساط شود.
نکتهلغتنامه دهخدانکته . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (از ع ،اِ) نکتة. خجک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) . نقطه . (جهانگیری ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). خال . لک . لکه . (یادداشت مؤلف ) : چون گناهی کند نکته ای سیاه بر دلش افتد. (تفسی