نکثلغتنامه دهخدانکث . [ ن َ ] (ع مص ) تاب بازدادن رسن و ریسمان . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ) (از ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101). تاب باز گردانیدن از رسن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). تاب باز کردن از رسن . (از غیاث اللغات ). || غاز کردن پشم گلیم و چاد
نکثلغتنامه دهخدانکث . [ن ِ ] (ع اِ) غازکرده و تاب بازکرده از جامه و بافتنی تا دوباره ببافند. (از اقرب الموارد). ج ، اَنکاث .
نقدلغتنامه دهخدانقد. [ ن َ ] (ع ص ، اِ) آن چه در حال داده شود. خلاف نسیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مال حاضر. (دهار). پول حاضر و آماده . پیشدست . وجه حاضر. قیمت حاضر. (ناظم الاطباء). مقابل نسیه . (اقرب الموارد) (متن اللغة). حاضر معجل . (متن اللغة). دستادست . پیشادست . دستی .
نقتلغتنامه دهخدانقت . [ ن َ ] (ع مص ) مغز بیرون آوردن از استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغز از استخوان بیرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مغز استخوان را بیرون آوردن . (از اقرب الموارد). لغتی است در نقو. (از منتهی الارب ).
نقثلغتنامه دهخدانقث . [ ن َ ] (ع مص ) شتابی کردن .(از منتهی الارب ) (آنندراج ). شتابی کردن در رفتار و کار. (از ناظم الاطباء). در راه رفتن یا در کار شتاب کردن . (از اقرب الموارد). || به سخن کسی را رنجانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخن آمیخته گفتن .(ا
نقدلغتنامه دهخدانقد. [ ن َ ق َ ] (ع اِ) نوعی گوسپند کوتاه دست و پای زشتروی که آن را کتک گویند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). گوسفند خرد. (مهذب الاسماء). واحد آن نَقَدَة است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، نقاد، نقادة. منه المثل : اذل من النقد. (از اقرب الموارد). || سفلةالناس . (المنج
انکاثلغتنامه دهخداانکاث . [ اَ ] (ع ص ) حبل انکاث ؛ رسن گسسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ نِکْث . (از اقرب الموارد). رجوع به نکث شود.
نَّکَثَفرهنگ واژگان قرآنعهد شکست(کلمه نکث به معناي نقض است ، و نقض که مقابلش واژه ابرام است ، به معناي افساد چيزي است که محکم شده از قبيل طناب يا فتيله و امثال آن و هر چيزي که بعد از تابيده شدن و يا رشته شدن نقض گردد ، آن را انکاث ميگويند ، چه طناب باشد و چه رشته)
يَنکُثُفرهنگ واژگان قرآننقض عهد می کند - خُلف وعده می کند- می شکند(کلمه نکث به معناي نقض است ، و نقض که مقابلش واژه ابرام است ، به معناي افساد چيزي است که محکم شده از قبيل طناب يا فتيله و امثال آن و هر چيزي که بعد از تابيده شدن و يا رشته شدن نقض گردد ، آن را انکاث ميگويند ، چه طناب باشد و چه رشته)
يَنکُثُونَفرهنگ واژگان قرآننقض عهد می کنند - خُلف وعده می کنند- می شکنند(کلمه نکث به معناي نقض است ، و نقض که مقابلش واژه ابرام است ، به معناي افساد چيزي است که محکم شده از قبيل طناب يا فتيله و امثال آن و هر چيزي که بعد از تابيده شدن و يا رشته شدن نقض گردد ، آن را انکاث ميگويند ، چه طناب باشد و چه رشته)
خرغانکثلغتنامه دهخداخرغانکث . [ خ َ ک َ ] (اِخ ) نام قریتی بوده است مقابل کرمینیه بر یک فرسنگی ورای وادی سغد. آنرا خرغانکت و خرغانکث سفلی نیز نامیده اند. (از معجم البلدان ) (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 104).
حصن خرغانکثلغتنامه دهخداحصن خرغانکث . [ ح ِ ن ِ خ َ ک َ ] (اِخ ) روبروی خدیمنکن . از توابع بخارا. (احوال رودکی تألیف نفیسی از اصطخری ص 313). رجوع به خرغانکث شود.
حنکثلغتنامه دهخداحنکث . [ ح َ ک َ ] (ع اِ) نباتی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نوعی از گیاه . (ناظم الاطباء).
خرغانکثلغتنامه دهخداخرغانکث . [ خ َ ک َ ] (اِخ ) نام قریتی بوده است از قراء بخارا روبروی خدیمنکن . (از معجم البلدان ). رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 104 تألیف سعید نفیسی شود.