نکرانلغتنامه دهخدانکران . [ن َ ] (ع ص ، از اتباع ) از اتباع سَکْران است : رجل سَکْران نَکْران . (ناظم الاطباء). رجوع به سکران شود.
نکیرینلغتنامه دهخدانکیرین . [ ن َ رَ ] (اِخ ) به صیغه ٔ تثنیه ، نکیر و منکر. دو فرشته ای که در گور به سراغ مرده آیندو از اعتقاد او بازخواست کنند. رجوع به نکیر شود.
دعنکرانلغتنامه دهخدادعنکران . [ دَ ع َ ک َ ] (ع ص ) به معنی دعنکر است . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دعنکر شود.
لنکرانلغتنامه دهخدالنکران . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام شهری در ساحل خزر به مشرق طالش نزدیک سالیان که سابقاً جزو خاک ایران بود و امروز داخل خاک جمهوری آذربایجان می باشد.
بنکرانلغتنامه دهخدابنکران . [ ب ُ ک َ ] (اِ) بمعنی بکران و آن برنج یا هر چیزی دیگر بود که در ته دیگ بریان و چسبیده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). ته دیگی . (رشیدی ). برنجی را گویند که در ته دیگ بریان شده مانده باشد. (غیاث ). بکران و هر چیز برشته شده و چسبیده ٔ به ته دیگ . (ناظم الاطب
بنکرانفرهنگ فارسی عمید۱. تهدیگ پلو.۲. غذایی که تهِ دیگ چسبیده و برشته شده باشد؛ تهدیگ: ◻︎ تا ز بسیاری آن زر نشکهند / بنکرانی پیش آن مهمان نهند (مولوی: مجمعالفرس: بنکران).