پنقورلغتنامه دهخداپنقور. [ پ َ ] (اِ) طعامی است که از سر و بال طایران می سازند. (آنندراج ). و ظاهراً کلمه مجعول است .
گنکورلغتنامه دهخداگنکور. [ گ ُ ] (اِخ ) ادموند هوات دُ (1822 - 1896 م .). در نانسی متولد شد. وی رمان نویس رئالیست فرانسوی و نویسنده ٔ ژرمنی لاسرتو ، رنه موپرن و هنر در قرن هیجدهم و غیره است .
نکوچهریلغتنامه دهخدانکوچهری . [ ن ِ چ ِ ] (حامص مرکب ) نکوچهر بودن . نکوروئی . صفت نکوچهر. رجوع به نکوچهر شود : شمشاد نگر بدان نکوزلفی گلنار نگر بدان نکوچهری .منوچهری .
نکوصورتلغتنامه دهخدانکوصورت . [ ن ِ رَ ] (ص مرکب ) نکوروی . نکوچهر. نکوچهره . نکوسیما. زیبا. زیباروی : هرکه بی سیرت خوب است نکوصورت جز همان صورت دیوار مپندارش . ناصرخسرو.مرد نکوصورت بی علم وشکرسوی حکیمان به حقیقت بت است .<p cl
نکودیدارلغتنامه دهخدانکودیدار. [ ن ِ ] (ص مرکب ) نکوروی . نکوچهر. نکوچهره . نکوسیما. خوب روی . زیبا. خوش سیما : ز دور هرکه مر او را بدید یک ره گفت زهی سوار نکوطلعت نکودیدار. فرخی .درازگردن و کوتاه پشت و گردسرین سیاه شاخ و سیه دیده
نکورویلغتنامه دهخدانکوروی . [ ن ِ ] (ص مرکب ) زیبا. نکوچهر. نیکوصورت . نکورخسار. که روئی زیبا دارد : مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش کز نکورویان زشتی نبود فرزاما. دقیقی .جاودان شاد و تن آزاد زیادآن نکوروی پسندیده سیر. <p cla
نکوچهریلغتنامه دهخدانکوچهری . [ ن ِ چ ِ ] (حامص مرکب ) نکوچهر بودن . نکوروئی . صفت نکوچهر. رجوع به نکوچهر شود : شمشاد نگر بدان نکوزلفی گلنار نگر بدان نکوچهری .منوچهری .