نگاه کردنلغتنامه دهخدانگاه کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر کردن . نظر افکندن : چو ایشان باستند پیش سپاه تو را کرد باید به ایشان نگاه . دقیقی .نگاهش همی داشت پشت سپاه همی کرد هر سو به لشکر نگاه . دقیقی .</p
نگاه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی کردن، نظر انداختن(افكندن)، شاهد بودن برانداز کردن، دید زدن، تماشا کردن، نظاره کردن، خوردن، چشمچرانی کردن ◄ گستاخ بودن ناخنک زدن، نگاه اجمالی کردن، تورق کردن، نگاه سطحی کردن رصد کردن
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
کِهکِشَندneap tideواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین گسترۀ کشندی ماهانه، در زمان تربیع ماه و هنگامی که اثر ماه، اثر خورشید را خنثی کند
رأی نامخوانroll-call vote, roll-call voting, roll call/ rollcall/ roll-call/ roll calls, vote by yeas and nays, yeas and nays, yea-and-nay rollcall, call of the voteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رأی شمارشی که در آن هر رأیدهنده با خوانده شدن نامش رأی خود را اعلام میکند و به نام او ثبت میشود
نگاهبانی کردنلغتنامه دهخدانگاهبانی کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محافظت . (ترجمان القرآن ). محافظت کردن . حراست کردن . (ناظم الاطباء).
چهارچشمی نگاه کردنلغتنامه دهخداچهارچشمی نگاه کردن . [ چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با چشمهای گشاده به چیزی یا کسی خیره شدن . سخت کنجکاو شدن . رجوع به ترکیب چشمها چهار شدن در ذیل چشم شود.
ژرف نگاه کردنلغتنامه دهخداژرف نگاه کردن . [ ژَ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر عمیق کردن . ژرف بینی . ژرف نگریستن . غوررسی کردن . باریک بینی : پرستنده باشی و جویند راه به فرمانها ژرف کردن نگاه . فردوسی .چو در کارتان ژرف کردم نگاه ببندد همی
leerدیکشنری انگلیسی به فارسیلیر، نگاه کج، قیافه، رنگ قیافه، نگاه چپ، نگاه دزدکی، نگاه کج کردن، از گوشه چشم نگاه کردن
leersدیکشنری انگلیسی به فارسیلیر، نگاه کج، قیافه، رنگ قیافه، نگاه چپ، نگاه دزدکی، نگاه کج کردن، از گوشه چشم نگاه کردن
نگاه داشتنیلغتنامه دهخدانگاه داشتنی . [ ن ِ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل نگاه داشتن است . که ازدرِ نگاه داشتن است . رجوع به نگاه داشتن شود.
نگاهلغتنامه دهخدانگاه . [ ن ِ ] (اِ) نظر. دید. دیدار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نگریست . مشاهده . ملاحظه . (ناظم الاطباء). نظاره . نظره . نگه . اسم است از نگریستن مانند نگرش . (یادداشت مؤلف ) : کشیده رده ایستاده سپاه به روی سپهدارشان بد نگاه . <p
نگاهفرهنگ فارسی عمید۱. دید؛ نظر.۲. (اسم) چشم.۳. (شبه جمله) [عامیانه] توجه کنید؛ توجه کن.⟨ نگاه داشتن: (مصدر متعدی)۱. نگاهداری کردن.۲. متوقف ساختن؛ ایست دادن.⟨ نگاه کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) دیدن؛ نگریستن.
درآمدنگاهلغتنامه دهخدادرآمدنگاه . [ دَ م َ دَ ] (اِ مرکب ) جای درآمدن : شغف ، شَغاف ؛ درآمدنگاه بلغم . (منتهی الارب ).
درخونگاهلغتنامه دهخدادرخونگاه . [ دَ ] (اِخ ) از محلات قدیم تهران و در بخش «سنگلج » قرار داشت . سالخوردگان تهرانی نام آن را به مناسبت کشته شدن یک تن بر سر مقدم و مؤخر بودن «نخل » در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار دانند، اما ظاهراً قدیمتر از این اتفاق باید باشد و در قدیم ترین نقشه ٔ تهران (<span
درمانگاهلغتنامه دهخدادرمانگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) محل درمان . جایی که بیمار را معالجه کنند. || مطب . (یادداشت مرحوم دهخدا). کلینیک ؛به معنی مطب در بیمارستان ، و آن قسمتی از بیمارستان است که دارای تختخواب است و یک سرپزشک آنرا اداره می کند. (از لغات فرهنگستان ). مؤسسه ای برای تشخیص بیماری و درمان
دژانگاهلغتنامه دهخدادژانگاه . [ دُ ] (ص مرکب ) سهمگین و خشم آلود و قهرناک . دژآگاه . (برهان ) (آنندراج ).
دمیدنگاهلغتنامه دهخدادمیدنگاه . [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) جای دمیدن . || سرنای و بوق و امثال آن که در آن دمند. || مطلع. (یادداشت مؤلف ). || رُستنگاه .