نگونسارفرهنگ فارسی عمید۱. فرو افتاده: ◻︎ یکی نیزه انداخت بر پشت اوی / نگونسار شد خنجر از مشت اوی (فردوسی: ۱/۱۴۳ حاشیه).۲. (اسم) (زیستشناسی) = گل۱ ⟨ گل نگونسار
نگونسارلغتنامه دهخدانگونسار. [ ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) وارونه . معکوس . سرته . نگوسار. نگون . پشت رو : دریده درفش و نگونسار کوس چو لاله کفن ، روی چون سندروس . فردوسی .نهاده بر اسبان نگونسار زین تو گفتی همی برخروشد زمین . <p c
نگونسار شدنلغتنامه دهخدانگونسار شدن . [ ن ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) نگونسار گشتن . نگونسار گردیدن . سرنگون شدن . نگون شدن . فروافتادن . به خاک افتادن . به زمین آمدن . با سر به زمین آمدن . سقوط کردن : یکی نیزه انداخت بر پشت اوی نگونسار شد خنجر از مشت اوی . <p class="aut
نگونسار کردنلغتنامه دهخدانگونسار کردن . [ ن ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) وارونه آویختن . آویزان کردن : بریده سرش را نگونسار کردتنش را به خون غرقه بر دار کرد. فردوسی .فرامرز را زنده بر دار کردتن پیلوارش نگونسار کرد. فردوسی
نگونسارزینلغتنامه دهخدانگونسارزین . [ ن ِ ] (ص مرکب ) اسبی که زینش وارونه و نگون شده است . کنایه از اسبی که سوارش به خاک افتاده یا کشته شده باشد : گسسته لگام و نگونسارزین فروبرده لفج و برآورده کین . فردوسی .یکی اسب دارد نگونسارزین ز
نگونساریلغتنامه دهخدانگونساری . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) آویختگی . واژگونی . (ناظم الاطباء). نگونسار بودن . رجوع به نگونسار شود. || سرنگونی . به خاک افتادگی . مقابل افراشتگی : به دولتت عَلَم دین حق فراشته بادبه صولتت عَلَم کفر در نگونساری . سعدی .
نگونساربختلغتنامه دهخدانگونساربخت . [ ن ِ ب َ ] (ص مرکب ) نگون بخت . بدبخت : مکن خواجه بر خویشتن کار سخت که بدخوی باشد نگونساربخت .سعدی .
نگونسارسرلغتنامه دهخدانگونسارسر. [ ن ِس َ ] (ص مرکب ) سرنگون . به سر درافتاده : ز اسپ اندرآمد نگونسارسرشد آن شیردل پیر سالارفر.فردوسی .
نگونسار شدنلغتنامه دهخدانگونسار شدن . [ ن ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) نگونسار گشتن . نگونسار گردیدن . سرنگون شدن . نگون شدن . فروافتادن . به خاک افتادن . به زمین آمدن . با سر به زمین آمدن . سقوط کردن : یکی نیزه انداخت بر پشت اوی نگونسار شد خنجر از مشت اوی . <p class="aut
نگونسارزینلغتنامه دهخدانگونسارزین . [ ن ِ ] (ص مرکب ) اسبی که زینش وارونه و نگون شده است . کنایه از اسبی که سوارش به خاک افتاده یا کشته شده باشد : گسسته لگام و نگونسارزین فروبرده لفج و برآورده کین . فردوسی .یکی اسب دارد نگونسارزین ز
نگونساریلغتنامه دهخدانگونساری . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) آویختگی . واژگونی . (ناظم الاطباء). نگونسار بودن . رجوع به نگونسار شود. || سرنگونی . به خاک افتادگی . مقابل افراشتگی : به دولتت عَلَم دین حق فراشته بادبه صولتت عَلَم کفر در نگونساری . سعدی .
نگونسار شدنلغتنامه دهخدانگونسار شدن . [ ن ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) نگونسار گشتن . نگونسار گردیدن . سرنگون شدن . نگون شدن . فروافتادن . به خاک افتادن . به زمین آمدن . با سر به زمین آمدن . سقوط کردن : یکی نیزه انداخت بر پشت اوی نگونسار شد خنجر از مشت اوی . <p class="aut
نگونسار کردنلغتنامه دهخدانگونسار کردن . [ ن ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) وارونه آویختن . آویزان کردن : بریده سرش را نگونسار کردتنش را به خون غرقه بر دار کرد. فردوسی .فرامرز را زنده بر دار کردتن پیلوارش نگونسار کرد. فردوسی
نگونساربختلغتنامه دهخدانگونساربخت . [ ن ِ ب َ ] (ص مرکب ) نگون بخت . بدبخت : مکن خواجه بر خویشتن کار سخت که بدخوی باشد نگونساربخت .سعدی .
سرنگونسارلغتنامه دهخداسرنگونسار. [س َ ن ِ گو ] (ص مرکب ) نگونسار. سرنگون : بدان را بهر جای سالار کردخردمند را سرنگونسار کرد. فردوسی .ستمکاره را زنده بر دار کن دوپایش زبر سرنگونسار کن . فردوسی .سرنگونسار