نیایشگرلغتنامه دهخدانیایشگر. [ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) نیایش کن . دعاگو. دعاکن . ستایشگر : بدو گفت ما بندگان توایم نیایشگر پاک جان توایم .فردوسی .
نیاسرلغتنامه دهخدانیاسر. [ س َ ] (اِخ ) قصبه ای است از دهستان نیاسر بخش قمصر شهرستان کاشان . در 45 هزارگزی شمال غربی قمصر، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 3200 تن سکنه است . آبش ازچشمه ٔ معروف و مهم نیاسر و در حدود <s
نیاسرلغتنامه دهخدانیاسر. [ س َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش قمصر شهرستان کاشان است . این دهستان در شمال باختری قمصر و شمال دهستان پرزوک در منطقه ٔ کوهستانی و خوش آب و هوائی واقع است و از 11 قریه ٔ بزرگ و چندین مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن بالغ بر <span clas
ناسرلغتنامه دهخداناسر. [ س ِ ] (اِخ ) دهی است به جرجان . از آن ده است حسن بن احمد محدث و محمدبن محمد فقیه حنفی . (منتهی الارب ).
ناشرلغتنامه دهخداناشر. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن تیم بن سملقه از مردم عک و جدیمانی است . حصن ناشر در یمن بدو منسوب است و فرزندان وی که به ناشریون معروفند فقیهان زبید - بل سراسر یمن - هستند و خاندان ناشری از بزرگترین خاندانهای علم و فقه و صلاح است . (از الاعلام زرکلی چ 2</s
نیایشگریلغتنامه دهخدانیایشگری . [ ی ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل نیایشگر. رجوع به نیایشگر شود : نیایشگریها فزون گشتشان ستایش ز اندازه بگذشتشان . شمسی (یوسف و زلیخا).- نیایشگری کردن ؛ ستایش کردن . پرستش و عبادت کردن
نیایش کنلغتنامه دهخدانیایش کن . [ ی ِ ک ُ ] (نف مرکب ) عابد. نیایشگر. عبادتگر. که دعا خواند و ستایش کند : ز پاکی ورا خانه ٔ خویش خواندنیایش کنان را بدان پیش خواند.فردوسی .
سقفلغتنامه دهخداسقف . [ س ُ ق ُ ] (معرب ، اِ) مخفف اسقف است که قاضی ترسایان و حاکم و مهتر ایشان باشد. (برهان ) : چو خسرو برفت از برش چاره جوی جهاندیده سوی سقف کرد روی . فردوسی .سقف گفت ما بندگان توایم نیایشگر پاک جان توایم .<b
گرلغتنامه دهخداگر. [ گ َ ] (پسوند) مرادف گار باشد، همچون : آموزگار و آموزگر که از هر دو معنی فاعلیت مفهوم میگردد. (برهان ). استعمال این لفظ در چیزی کنند که جعل جاعل را تصرف در هیئت آن چیز باشد، چون : شمشیرگر و زرگر مجاز است ، زیرا که جعل و جاعل را در ذات زر و آهن هیچ وضع نیست از جواهر الحرو
نیایشگریلغتنامه دهخدانیایشگری . [ ی ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل نیایشگر. رجوع به نیایشگر شود : نیایشگریها فزون گشتشان ستایش ز اندازه بگذشتشان . شمسی (یوسف و زلیخا).- نیایشگری کردن ؛ ستایش کردن . پرستش و عبادت کردن