نیرومندلغتنامه دهخدانیرومند. [ م َ ] (ص مرکب ) توانا. خداوند زور و قوت . (انجمن آرا) (برهان قاطع)(آنندراج ). خداوند قدرت . (ناظم الاطباء) : گور اگر چند بود نیرومندیا به دستش گرفت یا به کمند. میرخسرو. || دولتمند. سعادتمند. (ناظم الاطبا
نیرومنددیکشنری فارسی به انگلیسیcast-iron, forceful, iron, masculine, mighty, muscular, potent, powerful, robust, rugged, sinewy, sound, stout, strong, sturdy, two-fisted, vigorous, virile, strongly
نیرومندلغتنامه دهخدانیرومند. [ م َ ] (ص مرکب ) توانا. خداوند زور و قوت . (انجمن آرا) (برهان قاطع)(آنندراج ). خداوند قدرت . (ناظم الاطباء) : گور اگر چند بود نیرومندیا به دستش گرفت یا به کمند. میرخسرو. || دولتمند. سعادتمند. (ناظم الاطبا
نیرومنددیکشنری فارسی به انگلیسیcast-iron, forceful, iron, masculine, mighty, muscular, potent, powerful, robust, rugged, sinewy, sound, stout, strong, sturdy, two-fisted, vigorous, virile, strongly
نیرومندلغتنامه دهخدانیرومند. [ م َ ] (ص مرکب ) توانا. خداوند زور و قوت . (انجمن آرا) (برهان قاطع)(آنندراج ). خداوند قدرت . (ناظم الاطباء) : گور اگر چند بود نیرومندیا به دستش گرفت یا به کمند. میرخسرو. || دولتمند. سعادتمند. (ناظم الاطبا