نیم خیزلغتنامه دهخدانیم خیز. (نف مرکب ) نیم راست . درست راست نشده . (ناظم الاطباء). حالت بین نشسته و خاسته . که به عزم برخاستن از جایش حرکتی کرده است و کاملاً برنخاسته است . || سبزه ای که تکانی به خاک داده است دمیدن و بالیدن را. || نوخاسته . تازه پدید آمده : تازگیش را
نیم خیزفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آنکه یا آنچه بر روی زمین بهطور خمیده حرکت میکند.۲. (قید) حالت بین نشسته و برخاسته؛ خیز کوتاه.
نام تنالگانیcorporate name, collective nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی رسمی که یک تنالگان با آن شناخته میشود
نامنماname tag, name tapeواژههای مصوب فرهنگستاننوار کوچک یا برچسبی که بر روی لباس نظامی نصب میشود و نشاندهندة نام و نشان پایور است
سامانۀ نام دامنهdomain name system, domain name server, domain name serviceواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای اینترنتی که نامهای دامنه را به نشانیهایی در قالب قرارداد اینترنت برمیگردانَد متـ . ساناد
نام شیمیاییchemical nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی که شیمیدانها برای ترکیبات شیمیایی به کار میبرند و ساختار شیمیایی آنها را نشان میدهد
نیمه تنهلغتنامه دهخدانیمه تنه . [ م َ / م ِ ت َ ن َ/ ن ِ ] (ق مرکب ) با نصف بدن . (فرهنگ فارسی معین ).- نیمه تنه بلند شدن ؛ نیم خیز کردن . نصف پیش تنه را اززمین بلند کردن .
نیم راستلغتنامه دهخدانیم راست . (اِ مرکب ) پرده ای است از موسیقی . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) : گفتی از آن قول که قوال راست گفته گهی راست گهی نیم راست . امیرخسرو (از آنندراج ).|| (ص مرکب ) که کاملاً را
کندلغتنامه دهخداکند. [ ک َ ] (اِخ ) از نواحی خجند است و به «کند بادام » معروف است به سبب فراوانی بادام آن که پوسته ٔ نازک دارد و با مالیدن دست مقشرشود. (از معجم البلدان ). نام دهی است در ماوراءالنهر بر طریق کاشغر که بادام خوب از آنجا آورند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نام دهی است از خجند. (غیاث
زانو زدنلغتنامه دهخدازانو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بر زانو نشستن . (فرهنگ نظام ). || طوری نیم خیز بودن که زانوها بر زمین باشد. (فرهنگ نظام ).- زانو زدن در برابر کسی ؛ مجازاً، مقلوب او شدن .- || بمعنی نشستن با ادب باشد. چنانکه در نماز نشینند. (غیاث اللغات ). به ا
نیم لنگلغتنامه دهخدانیم لنگ . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) کمان دان . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). قربان . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (برهان قاطع) (جهانگیری ). قربان کمان . (رشیدی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری ).قربان کمان که کمان را در آنج
نیملغتنامه دهخدانیم . (اِ) نصف . نیمه . یک جزء از دو جزء چیزی . (یادداشت مؤلف ). یک دوم چیزی : چو از روز رخشنده نیمی برفت دل هر دو جنگی سواران بتفت . فردوسی .وزین بهر نیمی شب دیریازنشستی همی با بتان طراز. <p class="author
نیملغتنامه دهخدانیم . (ع اِ) نعمت تام . (منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || زندگانی آسان و خوش . (منتهی الارب ). عیش لین . زندگی راحت . (از متن اللغة). || آنکه مردم از وی آرام و اطمینان یابندو به وی انس گیرند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یقال : فلان نیمی ؛ اذا کنت تأنس به
نیملغتنامه دهخدانیم . [ ن ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) جمع نائمة است . رجوع به نائمة شود. || جمع نائم است . رجوع به نائم شود.
دانگ نیملغتنامه دهخدادانگ نیم . (اِخ ) دهی است از دهستان درختگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 35هزارگزی شمال خاوری کرمان سر راه مالرو کرمان به شهداد. کوهستانی است و سردسیر و دارای 60 سکنه . آب آن از رودخانه است و محصول آنجا
دو نیملغتنامه دهخدادو نیم . [دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) از میان به دو قسمت مساوی تقسیم شده . دو نصف و دو نیمه شده . (ناظم الاطباء). نصف . دو نیمه . به دو نصف تقسیم شده . (یادداشت مؤلف ).- بر دو نیم زدن ؛ نیمه کردن . از میان قطع کردن :به شمشیر سلمش زدم بر دونیم <br
چهار دانگ و نیملغتنامه دهخداچهار دانگ و نیم . [ چ َ / چ ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) نه قسمت ازدوازده قسمت چیزی . نصف و ربع چیزی با هم . (از زمخشری ) : ... والحال سکه ٔ نواب کامیاب اقدس اشرف اعلی نیز پنجشاهی به وزن نه دانگ و نیم زمان شاه محمود و طلای اشرفی
چهارمن نیملغتنامه دهخداچهارمن نیم . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. در 18هزارگزی جنوب خاوری تربت جام و 9هزارگزی جنوب مالرو عمومی تربت جام به قلعه حمام واقع است .
زنیملغتنامه دهخدازنیم . [ زَ ] (ع ص ) مردی به قومی چسبیده که نه از ایشان بود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پسرخوانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ناکس و فرومایه و بدخوی که در ناکسی معروف باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقر