نیمولغتنامه دهخدانیمو. (اِ) سنگی که در مراره ٔ گاو پدید می آید. (ناظم الاطباء). || هر سنگ فادزهری که از دیگر حیوانات بیرون می آورند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 404 شود.
نمولغتنامه دهخدانمو. [ ن ُ م ُوو ] (ع مص ) بالیدن . (غیاث اللغات ). افزون شدن . گوالیدن . (ناظم الاطباء). زیاد شدن . بسیار شدن . (از اقرب الموارد). بالا کردن . رستن . برآمدن . (یادداشت مؤلف ). || افزون گردیدن سیاهی یا سرخی خضاب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نسبت کردن حدیث را به
نمولغتنامه دهخدانمو. [ ن َم ْوْ ] (ع مص ) اسناد دادن و برداشتن حدیث را به سوی کسی . (از ناظم الاطباء). نَمْی . (متن اللغة). رجوع به نَمْی شود. || نسبت دادن کسی را به پدرش . (از ناظم الاطباء).
نمودیکشنری عربی به فارسیافزايش , رشد پيوسته , بهم پيوستگي , اتحاد , يک پارچگي , افزايش بهاي اموال , افزايش ميزان ارث , رشد , نمود , روش , ترقي , پيشرفت , گوشت زيادي , تومور , چيز زاءد , نتيجه , اثر , حاصل
نمولغتنامه دهخدانمو. [ ن ُ ] (از ع ، اِمص ) نُمُوّ. رشد. بالش . پرورش : آب عذب دین همی جوشد از اوطالبان را زآن حیات است و نمو. مولوی .رجوع به نُمُوّ شود.
نیمورلغتنامه دهخدانیمور. [ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان نیمور بخش حومه ٔ شهرستان محلات در 11هزارگزی جنوب محلات ، متصل به جاده ٔ دلیجان به محلات و در دامنه ٔ سردسیری واقع است و 1700 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ لعل بار (رود ق
نیمورلغتنامه دهخدانیمور. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپر بخش مرکزی شهرستان نوشهر. در 24هزارگزی جنوب نوشهر، درمنطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و دارای 500 تن سکنه است . آبش از چشمه ، محصولش غلات و ارزن و شغل اهالی زراعت
نیمورلغتنامه دهخدانیمور.[ ن َ / ن ِ / نی ] (اِ) خرزه . (صحاح الفرس ) (اوبهی ). قضیب . (رشیدی ). آلت تناسل . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ). ایر. (فرهنگ خطی ). ذکر. عمود. آلت رجولیت : <b
نیمورلغتنامه دهخدانیمور. [ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان نیمور بخش حومه ٔ شهرستان محلات در 11هزارگزی جنوب محلات ، متصل به جاده ٔ دلیجان به محلات و در دامنه ٔ سردسیری واقع است و 1700 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ لعل بار (رود ق
نیمورلغتنامه دهخدانیمور. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپر بخش مرکزی شهرستان نوشهر. در 24هزارگزی جنوب نوشهر، درمنطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و دارای 500 تن سکنه است . آبش از چشمه ، محصولش غلات و ارزن و شغل اهالی زراعت
نیمورلغتنامه دهخدانیمور.[ ن َ / ن ِ / نی ] (اِ) خرزه . (صحاح الفرس ) (اوبهی ). قضیب . (رشیدی ). آلت تناسل . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ). ایر. (فرهنگ خطی ). ذکر. عمود. آلت رجولیت : <b
دانیمولغتنامه دهخدادانیمو. [ ] (اِ) در تذکره ٔ ضریرانطاکی است که کلمه یونانی باشد و آنرا بعربی غار ورند و بفارسی ما بهشتان نام می دهد و میگوید نزد یونانیان محترم بوده و از آن تاج میکرده اند، از اینرو ظاهراً لورین باید باشد.