نکوطالعیلغتنامه دهخدانکوطالعی . [ ن ِ ل ِ ] (حامص مرکب ) خوش اقبالی . نکوطالع بودن . رجوع به نکوطالع شود.
جادلغتنامه دهخداجاد. (اِخ ) (بمعنی نیکوطالع) پسر هفتمین و بزرگترین اولاد زلفه است که کنیزک لیه زوجه ٔ یعقوب بود. (سفر پیدایش 30:11). (قاموس کتاب مقدس ).
پیشانی دارلغتنامه دهخداپیشانی دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ پیشانی . || کنایه است از دولتمند. بادولت . مقبل . دولتی .سعید. خوشبخت . خوش اقبال . نیکوطالع. بخت ور. || کسی که کاری را بشکفتگی از پیش برد. (برهان ).