نیکوفعاللغتنامه دهخدانیکوفعال . [ ف ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. نیکوکار : چه نیکوخصال و چه نیکوفعالی چه پاکیزه طبعی و پاکیزه رائی .فرخی .
نکوفعللغتنامه دهخدانکوفعل . [ ن ِ ف ِ ] (ص مرکب ) نکوکردار. خوش رفتار : نام نیکو را بگستر شو به فعل خویش نیک تات گوید ای نکوفعل آنکه او آوا کند.ناصرخسرو.
نیکی کنشلغتنامه دهخدانیکی کنش . [ ک ُ ن ِ ] (ص مرکب ) نیک رفتار. نیکوفعال . مقابل بدکنش : چو نیکی کنش باشی و بردبارنباشی به چشم خردمند خوار. فردوسی .بپرسیدش از راد و خردک منش ز نیکی کنش مردم و بدکنش .فردوسی .<