نیک منشیلغتنامه دهخدانیک منشی . [ م َ ن ِ ] (حامص مرکب ) نیک منش بودن . رجوع به نیک منش و نیکومنش شود.
نیک منشلغتنامه دهخدانیک منش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) نیک دل . نیک سریرت . نیکوضمیر. نیکومنش . خوش طینت .
ابوالفاتحلغتنامه دهخداابوالفاتح . [ اَ بُل ْ ت ِ ] (اِخ ) هروی . امیر عبدالکریم بن احمد الحاتمی الهروی . رضا قلیخان هدایت آورده است که او از سلاطین نیکومنش بود و مؤلف لباب الألباب نام او را ابوالفتح آورده و گوید: که او در فارسی و تازی اشعار بسیاردارد. و برخی از آن را نقل کرده است . رجوع به لباب
منشلغتنامه دهخدامنش . [ م َ ن ِ ] (اِ) خوی و طبیعت ، چه منشی به معنی طبیعی است . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). خوی و طبع و طبیعت و خصلت و نهاد و سرشت . (ناظم الاطباء). فطرت . طینت . جبلت . عادت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به هر نیک و بد هر دوان یک منش