هادوریلغتنامه دهخداهادوری . (ص ، اِ) نوعی از گدایان باشند در نهایت سماجت . (برهان ). نوعی از گدای مبرم که به در خانه ها می رفتند و به اصرار چیزی می خواستند. حکیم سنایی گفته : دعوی ّ دِه کنند ولیکن چو بنگری هادوریان کوی و گدایان برزنند. اثیر اخسیکتی گفته <span
هادوریفرهنگ فارسی عمید۱. گدای سمج که با اصرار چیزی میخواهد: ◻︎ معیشتی نه که با عزت قناعت آن / به هر دری نروم چون گدای هادوری (اثیرالدین اخسیکتی: مجمعالفرس: هادوری ).۲. مردم بیسروپا و فرومایه.
حادورلغتنامه دهخداحادور. (ع اِ) گوشواره و آنچه بروی کودک کنند ازنیل چون هلالی . و ظاهراً حادور در این معنی همان لام است که در تداول شعرای فارسی زبان می آید : چه کشی ازپی قبولش لام .|| هلاکی . || مسهل . || زمین نشیب . (منتهی الارب ).
هادوریانلغتنامه دهخداهادوریان . (اِ) جمع هادوری است که گدایان مبرم باشند و نیز جماعت مردم بی سر و پارا گویند که چوبداران و یساولان سلاطین ایشان را از سر راه دور کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : سالوسیان دل را درکوی او مصلی هادوریان دین را در زلف او سفرگه .<p cla
هالغتنامه دهخداها. (صوت ) در مواردی «ها» به معنی بنگر، ببین ، بهوش باش و مانند اینها به کار میرود که در این صورت از اصوات تنبیه و تحذیر به شمار میرود و ممکن است مخفف هان باشد، چنانکه صاحب نهج الادب در ذیل حروف تنبیه پس از ذکر هان آرد: «ها چون هادرویش و می تواند که ها بخصوصه مخفف هان بود که
هادوریانلغتنامه دهخداهادوریان . (اِ) جمع هادوری است که گدایان مبرم باشند و نیز جماعت مردم بی سر و پارا گویند که چوبداران و یساولان سلاطین ایشان را از سر راه دور کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : سالوسیان دل را درکوی او مصلی هادوریان دین را در زلف او سفرگه .<p cla