هاریلغتنامه دهخداهاری . (حامص ) صفت هار. حالت و چگونگی هار. دیوانگی خاصه در سگ . هار و دیوانه بودن . || داءالکلب . بیماری سگ هار. بیماری که از سگ و گرگ به انسان سرایت کند. این بیماری عفونی است که بواسطه ٔ یک ویروس فیلتران تولید میشود و بوسیله ٔ تحریکات عصبی که مهمترین آنها انقباضات عضلانی است
هاریلغتنامه دهخداهاری . (ص نسبی ) کناس و سرگین کش است ، زیرا که هار به معنی سرگین است و «ی » برای نسبت است ، یعنی کسی که سرگین را برمیدارد و در هندوستان حلال خور خوانند. (از آنندراج ) (از برهان ). || خاکروبه کش .
هاریلغتنامه دهخداهاری . (ع ص ) خراب شده . ویران شده . (از ناظم الاطباء). || بنای شکسته . || مرد سست و برجای مانده از سختی روزگار. (یادداشت به خط مؤلف ). || سست . || ضعیف . (از ناظم الاطباء).
هاریفرهنگ فارسی عمیدمرضی که در بعضی حیوانات مانند سگ، گربه، و گرگ تولید میشود و دارای میکروب مخصوصی است و ممکن است بر اثر گزش حیوان مبتلا، مانند سگ میکروب آن سرایت کند و باعث جنون هاری شود؛ داءالکلب؛ راژ.
فرضیة اِیریAiry hypothesisواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای مبتنی بر ترازمندی گرانشی (همایستایی) میان پوسته و گوشته
پوستپارdermatome 2, dermatomic areaواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از پوست که آوَرانهای (afferents) یک عصب نخاعی آن را عصبدهی میکنند
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
هاریتلغتنامه دهخداهاریت . [ ت َ ] (اِخ ) نام محلی است در هند که در «بشن پران » ذکر آن آمده است . (ماللهند ص 63 ص 15).
هاریزونلغتنامه دهخداهاریزون . [ زُن ْ ] (اِخ ) ویلیام هنری . نهمین رئیس جمهور ایالت متحده ٔ امریکا. در سال 1773 م . در برکلی متولد شد. در کالج هامپدن سیدنی و ویرژینیا مدتی تحصیل کرد و سپس در فیلادلفیا به تحصیل طب پرداخت . در 1791</span
هاریزونلغتنامه دهخداهاریزون . [ زُن ْ ] (اِخ ) بنیامین . بیست و سومین رئیس جمهور ایالت متحده ٔ امریکا، به سال 1833 م .در نرث بند متولد شد. پدربزرگ وی ویلیام هانری هاریزون (1773-1841 م .) نهمین ر
هاریزونلغتنامه دهخداهاریزون . [ زُن ْ ] (اِخ ) توماس -الکساندر . نقاش معروف آمریکائی ، در سال 1853 م . در فیلادلفیا به دنیا آمد. در آکادمی هنرهای زیبا واقع در پنسیلوانیا و مدرسه ٔ هنرهای ظریفه در پاریس تحصیل کرد. وی به کشورهای انگلستان و آلمان مسافرت کرد و در سا
هاریزونلغتنامه دهخداهاریزون . [ زُن ْ ] (اِخ ) فردریک . حقوق دان و ادیب و دانشمند انگلیسی . در اکتبر 1831 م . در لندن به دنیا آمد. در دانشگاه اکسفورد تحصیل کرد. از سال 1880 تا 1905 رئیس کمیته ٔ
هاریتلغتنامه دهخداهاریت . [ ت َ ] (اِخ ) نام محلی است در هند که در «بشن پران » ذکر آن آمده است . (ماللهند ص 63 ص 15).
هاریزونلغتنامه دهخداهاریزون . [ زُن ْ ] (اِخ ) ویلیام هنری . نهمین رئیس جمهور ایالت متحده ٔ امریکا. در سال 1773 م . در برکلی متولد شد. در کالج هامپدن سیدنی و ویرژینیا مدتی تحصیل کرد و سپس در فیلادلفیا به تحصیل طب پرداخت . در 1791</span
هاری آبادلغتنامه دهخداهاری آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان سلگی شهرستان نهاوند،واقع در 25 هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند و جنوب رودخانه ٔ گاماسیاب . ناحیه ای است واقع در جلگه ، سردسیر و دارای 250 تن سکنه . شیعه ، لری و فارسی زبانند
هاریزونلغتنامه دهخداهاریزون . [ زُن ْ ] (اِخ ) بنیامین . بیست و سومین رئیس جمهور ایالت متحده ٔ امریکا، به سال 1833 م .در نرث بند متولد شد. پدربزرگ وی ویلیام هانری هاریزون (1773-1841 م .) نهمین ر
هاریزونلغتنامه دهخداهاریزون . [ زُن ْ ] (اِخ ) توماس -الکساندر . نقاش معروف آمریکائی ، در سال 1853 م . در فیلادلفیا به دنیا آمد. در آکادمی هنرهای زیبا واقع در پنسیلوانیا و مدرسه ٔ هنرهای ظریفه در پاریس تحصیل کرد. وی به کشورهای انگلستان و آلمان مسافرت کرد و در سا
حسن بهاریلغتنامه دهخداحسن بهاری . [ ح َ س َ ن ِ ب َ ] (اِخ ) ابن طاهر دهلوی درگذشته ٔ 909 هَ . ق . او راست : مفتاح الفیض و جز آن . (هدیةالعارفین ج 1 ص 289).
چهاریلغتنامه دهخداچهاری . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی )مرکب از عدد چهار و یاء نسبت . منسوب به عدد چهار.- ده چهاری ، نسبت به چهارده ؛ چهاردهی : من کیستم که بر من نتوان دروغ بستن نه قرص آفتابم نه ماه ده چهار
حاجی محمد قندهاریلغتنامه دهخداحاجی محمد قندهاری . [ م ُ ح َم ْ م َ ق َ دِ ] (اِخ ) یکی از ادبا و مورخین است و تاریخی معروف دارد که به نام تاریخ حاجی محمد قندهاری مشهور شده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
زنهاریلغتنامه دهخدازنهاری . [ زِ ] (ص نسبی ) کسی را گویند که شرط و عهد کند و مهلت و امان طلبد. ج ، زنهاریان . (برهان ) (آنندراج ). زینهاری . (فرهنگ فارسی معین ). کسی که شرط و عهدمیکند و امان و مهلت می طلبد. شخصی که در پناه و حمایت کسی درمی آید... در تحت حمایت و در امان و پناه ...(ناظم الاطباء).
سنبهاریلغتنامه دهخداسنبهاری . [ سَم ْ ب َ ] (اِ) پودنه ٔ لب جوی . (آنندراج ). پودنه که در کنار جویها سبزشود. (ناظم الاطباء). فودنج . پونه . حبق الماء. غاغ . پودنگ . راغوته . رجوع به پودنه و پودنه ٔ لب جوی شود.