هباءةلغتنامه دهخداهباءة. [ هََ ءَ ] (اِخ ) نام دهانه های چاه های بسیاری است به زمین هباءة که ته این چاهها به یکدیگر مربوط است و آب شیرین و گوارایی که به مصرف کشت گندم و جو و امثال آن میرسد در آنها جاری است . (از معجم البلدان ) (تاج العروس ).
هباءةلغتنامه دهخداهباءة. [ هََ ءَ ] (ع اِ) قطعه ای از گرد و غبار.قطعة من الهباء. (اقرب الموارد). رجوع به هباء شود.
هباءةلغتنامه دهخداهباءة. [ هََ ءَ ] (اِخ ) (جَفْر الَ ...) مردابی است در زمین هباءة. (معجم البلدان ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). و عرام گفته است : جفر کوهی است در سرزمین بنی سلیم بالای سوارقیه و در آن آبی است که به آن هباءة گفته میشود. (تاج العروس ) (معجم البلدان ). از حماسه ٔ قیس بن زهیر اس
هباءةلغتنامه دهخداهباءة. [ هََ ءَ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی است که در آن جنگی در نزدیکی دیوار مدینه واقع شد. (ناظم الاطباء). نام جنگی است که در زمین هباءة نزدیک مرداب هباءة بین قیس بن زهیر عبسی و حذیفةبن بدر فزاری واقع شد و در این جنگ حذیفة به دست قیس به قتل رسید. (اقرب الموارد) (تاج العروس
هباءةلغتنامه دهخداهباءة. [ هََ ءَ ] (اِخ ) زمینی است مر غطفان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زمینی است به بلاد غطفان . (اقرب الموارد) (معجم البلدان ).
هباعلغتنامه دهخداهباع . [ هَِ] (ع اِ) ج ِ هُبَع. شتر بچگانی که در آخر نتاج زاده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به هبع شود.
هبایةلغتنامه دهخداهبایة. [ هَُ ی َ ] (ع اِ) پوست درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). هبایةالشجر؛ پوست درخت . (از اقرب الموارد).
عباءةدیکشنری عربی به فارسیردا , عبا , جبه , خرقه , پنهان کردن , درلفافه پيچيدن , برامدن , حريف شدن , از عهده برامدن , شنل زنانه , بالا پوش , پوشش , کلا ه توري
عباءةلغتنامه دهخداعباءة. [ ع َ ءَ ] (ع اِ) نوعی از گلیم . ج ، عباآت . (منتهی الارب ). عباء. (اقرب الموارد). و رجوع به عباآت و عباء شود.
صحنلغتنامه دهخداصحن . [ ص َ ] (اِخ )کوهی است نزدیک سوارقیة که آب خوش دارد. (منتهی الارب ). کوهی است در بلاد سلیم بالای سوارقیة و در آن آبی است که هباءة نام دارد که دهنه ٔ چاههای بسیاری است که از سوی پائین بیکدیگر راه دارد و آب بعضی در دیگری ریزد و آن آبی پاکیزه و گواراست . (معجم البلدان ).<b
یوملغتنامه دهخدایوم . [ ی َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار). روز، مذکر آید و اول آن از طلوع فجر صادق است تا غروب آفتاب . ج ، ایام و اصل آن ایوام بوده . جج ، ایاویم . (ناظم الاطباء). روز. ج ، ایام . (مهذب الاسماء). روز. ج ، ایام ، اصل آن ایو
جفرالهباءةلغتنامه دهخداجفرالهباءة. [ ج َ رُل ْ هََ ءَ ] (اِخ ) چاهی است در سرزمین شربه که حذیفه و حمل فزاری پسران بدر در آنجا کشته شدند. (از معجم البلدان ).