هترکلغتنامه دهخداهترک . [ هََ رَ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || زمان دشوار سخت . (معجم متن اللغة).
اترکلغتنامه دهخدااترک . [ اَ رَ ] (اِخ ) نام رودی در مشرق خزر بطول 500 هزار گزبه ایران که از هزارمسجد سرچشمه گیرد و بسوی مغرب روان گردد و رود سومبار یا سیمبار در قلعه ٔ چات بدو پیوندد و از دریاچه هائی که همین رود پدید آورده بگذردو پس از عبور از قوچان و شیروان
اطرقلغتنامه دهخدااطرق . [ اَ رَ ] (ع ص ) شتر سُست زانو یا کج ساق . مؤنث : طَرْقاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتر سست زانو. (از مهذب الاسماء) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
اطیرقلغتنامه دهخدااطیرق . [ اُ طَ رِ ] (ع اِ) نخله ای است حجازی . (ناظم الاطباء). طُرَیق و اطیرق نخله ای است حجازی . (منتهی الارب ). و رجوع به طُرَیق شود.
اترکدیکشنری عربی به فارسیواگذار کردن , تسليم کردن , صرفنظرکردن از , ول کردن , ترک , رها کردن , انکار کردن , ترک کردن , چشم پوشيدن , سرزنش يا متهم کردن , چشم پوشيدن از , از قانون مستثني کردن
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژیان ، شرزه ، چیره خران ، برق چنگال از صفات اوست . (آنندراج ). پستانداری عظیم الجثه و قوی از راسته ٔ گوشت خواران جزو ت
بهترکلغتنامه دهخدابهترک . [ ب ِ ت َ رَ ] (اِ) نام سالی است سیزده ماهه که پارسیان پیش از ظهور اسلام از کبیسه یکصدوبیست سال اعتبار میکرده اند. یعنی بعد از هر صدوبیست سال یک سال را سیزده ماه میشمردند و آنرا بهترک مینامیده اند. و این سال در زمان هر پادشاه که واقع میشد دلیل بر شوکت و عظمت آن پادشاه
بهترکلغتنامه دهخدابهترک . [ ب ِ ت َ رَ ] (ص تفضیلی مصغر، ق مرکب ) (از: بِه ْ + تر + -َک ) برحسب ترکیب بمعنی بهتر کوچک است ... (آنندراج ). تصغیر بهتر یعنی کمی بهتر. (ناظم الاطباء). مصغر بهتر : نباید ازمنت دامن کشیدن به حالم بهترک زین بازدیدن . <p class="autho