هجویهلغتنامه دهخداهجویه . [ هََ وی ی َ / ی ِ ] (از ع ،اِ) هجو. هجونامه . شعری که در آن از کسی نکوهش کنندیا او را دشنام دهند. رجوع به هجو و هجونامه شود.
حجگوئیهلغتنامه دهخداحجگوئیه . [ ح َ ] (اِخ )ده کوچکی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان واقع در 37 هزارگزی خاور رفسنجان و 15 هزارگزی شمال شوسه ٔ رفسنجان به کرمان . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
حجوةلغتنامه دهخداحجوة. [ح َ وَ ] (ع اِ) سیاهه ٔ چشم . (مهذب الاسماء). || (ص ) مردی که دارای بخل باشد. (ناظم الاطباء).
حظوةلغتنامه دهخداحظوة. [ ح َ / ح ُ وَ ] (ع اِ) بهره ٔ روزی . || تیر خرد بقدر ذراع که کودکان بدان بازی کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیر ناوکی . (مهذب الاسماء). || هر شاخ رسته در بن درخت که هنوز سخت نشده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، حِظاء، حَظَوات .
حظوةلغتنامه دهخداحظوة. [ ح ُ / ح ِ وَ ] (ع اِ) مرتبه . || بهره ٔ رزق . حِظَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حظوةلغتنامه دهخداحظوة. [ ح ُ وَ ] (ع مص ) بهره مند شدن . بهره مند شدن و دولتی شدن . || ظفر یافتن بر چیزی . (منتهی الارب ).
مضحکهburlesqueواژههای مصوب فرهنگستانهجویهای نمایشی که موضوع یا سبکی جدی را به سخره میگیرد و معمولاً با رقص و آواز همراه است
هجوفرهنگ مترادف و متضاد۱. سخریه، مسخره، هجا، هجویه، هزل ۲. بیهوده، پوچ، مبتذل، مزخرف، مهمل ۳. نامربوط
هجوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ره، سخن نیشدار، تهمت دروغین، تجسم غیرواقعی، مسخرهبازی▼، افترا طنز، متلک، شوخی، هزل، بذله هجائیات، هجویات، هجونامه، هجویه
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن نعیم ثقفی ، شاعر معاصر ابی العتاهیة بود و پس از وی نیز مدتی زندگی کرد. او هجویه هایی بر ضد قاضی یحیی بن اکثم ساخت . مرگ یحیی در حدود سال 240 هَ . ق . بود. (از اعلام زرکلی ).