هرالغتنامه دهخداهرا. [ هََ رْ را ] (اِ) هلیله را گویند و آن دوایی است معروف و بهترین آن کابلی باشد. (برهان ). به هندی اسم هلیله است .(فهرست مخزن الادویه ). || گلوله های طلا و نقره را نیز گویند که در زین و یراق اسب به کار برند اعم از لجام و سینه بند و غیره . (برهان ) :
هرالغتنامه دهخداهرا. [ هَِ ] (اِخ ) به عقیده ٔ یونانیها ربةالنوع زمین بوده . (ایران باستان پیرنیا، حاشیه ٔ ص 594). هرا بزرگترین ربةالنوع های المپی است . وی دختر ارشد کرونوس ورئا و بنابر این خواهر زئوس می باشد که مانند تمام خواهران و برادرانش - بجز زئوس - بوس
هرالغتنامه دهخداهرا. [ هَُ رْ را ] (اِ) درخشیدن . || ترس و بیم . (برهان ). مانند هُرِه دردلهره . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || آواز مهیب مانند آواز وحوش و سباع در افغانی هورا و هرابه فتح اول . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : نه آوای مرغ و نه هرای ددزمانه زبان بس
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
آرایۀ قطبی ـ قطبیpole-pole array, two-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن دو الکترود جریان و پتانسیل پشت سر هم و در فاصلهای دور از هم بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
آرایۀ دوقطبی ـ دوقطبیdipole-dipole array, double dipole arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای الکترودی که در آن یک دوقطبی جریان را به زمین میفرستد و دوقطبی مجاور اختلاف پتانسیل را اندازهگیری میکند
هراش هراشلغتنامه دهخداهراش هراش . [ هََ هََ ] (ص مرکب ) به پاره های به درازا جدا شده و آویخته . (یادداشت به خط مؤلف ). چاک چاک .
هراهلغتنامه دهخداهراه . [ ] (اِخ ) شهرکی است به فارس ، هوایش معتدل است و آب روان اندک دارد. جایی آبادان و دارای جامع و منبر است . (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 125).
هرابیلغتنامه دهخداهرابی . [ هََ رْ را بی ی ] (ص نسبی )منسوب به هراب که از سامه ٔ بنی لوی است . (سمعانی ).
شوهرالغتنامه دهخداشوهرا. [ هََ ] (اِ مرکب ) (از: شو، شوی + هرا، هار + الف اطلاق هندی )گردن بندی از گل و سپرغم . (یادداشت مؤلف ). شوهره .
چرمهفرهنگ فارسی عمیداسب، مخصوصاً اسب سفید: ◻︎ سلطان یکسوارۀ گردون به جنگ دی / بر چرمه تنگ بندد و هّرا برافکند (خاقانی: ۱۳۶).
لایعرف البر من الهرلغتنامه دهخدالایعرف البر من الهر. [ ی َ رِ فُل ْ ب ِرْ رَ م ِ نَل ْ هَِ رر ] (ع جمله ٔ فعلیه ) میان گربه و موش فرق نمیگذارد. رجوع به لایعرف هراً من بر شود.
هراهلغتنامه دهخداهراه . [ ] (اِخ ) شهرکی است به فارس ، هوایش معتدل است و آب روان اندک دارد. جایی آبادان و دارای جامع و منبر است . (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 125).
هرابیلغتنامه دهخداهرابی . [ هََ رْ را بی ی ] (ص نسبی )منسوب به هراب که از سامه ٔ بنی لوی است . (سمعانی ).
دل زهرالغتنامه دهخدادل زهرا. [ دِ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایذه ، شهرستان اهواز، با 105 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دلهرالغتنامه دهخدادلهرا. [ دِ هَِ / دِ هََ ](اِخ ) نام پادشاهی بوده از پادشاهان هندوستان . (برهان ) (از لغت فرس اسدی ). نام راجه ٔ ملک «جلم » بوده و بخاطر میرسد که نام او دله رای بوده به ضم دال و فتح لام و اظهار هاء. (انجمن آرا) (آنندراج ) :</
دیر باشهرالغتنامه دهخدادیر باشهرا. [ دَرِ ش َ ] (اِخ ) بنا بقول شابشتی این دیر بر ساحل دجله بین سامره و بغداد واقع است . (از معجم البلدان ).
شوهرالغتنامه دهخداشوهرا. [ هََ ] (اِ مرکب ) (از: شو، شوی + هرا، هار + الف اطلاق هندی )گردن بندی از گل و سپرغم . (یادداشت مؤلف ). شوهره .
زهرالغتنامه دهخدازهرا. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مغان است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 109 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).