هرسلغتنامه دهخداهرس . [ هََ رَ ] (اِ) بریدن شاخه های زیادی درخت . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هرس کردن شود.
هرسلغتنامه دهخداهرس . [ هََ ] (ع مص ) سخت خوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت خوار شدن . (منتهی الارب ). || خرد کردن و هریسه کردن چیزی را. (اقرب الموارد). || (اِ) گربه . (منتهی الارب ). سنور. (اقرب الموارد).
هرسلغتنامه دهخداهرس . [ هََ رِ ] (ع ص ) شیر استواراندام بسیارخوار. || جامه ٔ کهنه . || مکان هرس ؛ جایی که هراس رویاند. (اقرب الموارد).
هرسلغتنامه دهخداهرس . [ هَِ ] (اِ) اول ْ شیری که از پستان زن پس از زاییدن سیلان می یابد. (ناظم الاطباء).
هرسلغتنامه دهخداهرس .[ هََ ] (اِ) چوب پوشش خانه . (برهان ) : مسجد را بقدر بیست هرس افزون کرد. (فردوس المرشدیه ). بقدر آنکه به هفت هرس پوشیده شد. (فردوس المرشدیه ).
حرسلغتنامه دهخداحرس . [ ح َ رَ ] (اِخ ) نام قریه ای است در جانب شرقی مصر. (سمعانی ). و بعضی گفته اند نام محله ای است به مصر. (معجم البلدان ).
حرسلغتنامه دهخداحرس . [ ح َ ] (ع اِ) روزگار. دهر. (منتهی الارب ). زمانه . زمانه ٔ دراز. ج ، اَحْرُس . اَحراس . (مهذب الاسماء) : هر دو را ضم کن و خطی بفرست تا برآسایم از گرانی حرس .سوزنی .
هرسبانلغتنامه دهخداهرسبان . [ هََ ] (اِخ )هرسی . نام یکی از دهات کلارستاق تنکابن بوده است . (از مازندران و استرآباد رابینو ص 145 ترجمه ٔ فارسی ).
هرسبانلغتنامه دهخداهرسبان . [ هََ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بافت بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 19 هزارگزی شمال خاوری هوراند و 41 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر. جایی کوهستانی . معتدل و دارای 13
هرستانلغتنامه دهخداهرستان . [ هَُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماربین اصفهان که در 3 هزارگزی باختر سده و در کنار راه شوسه قرار دارد. جایی است جلگه و معتدل و دارای 1431 تن سکنه . از زاینده رود مشروب میشود و محصول عمده اش غله ،
هرستانهلغتنامه دهخداهرستانه . [ هَُ رِ ن َ ] (اِخ ) دهی است از بخش خوانسار شهرستان گلپایگان واقعدر 8 هزارگزی شمال خوانسار و یکهزارگزی باختر راه شوسه ٔ خوانسار به گلپایگان . جایی است کوهستانی ، معتدل و دارای 563 تن سکنه . از قنات
هرستانهلغتنامه دهخداهرستانه . [ هَُ رِ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در30 هزارگزی شمال خاوری الیگودرز و 22 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ الیگودرز به گلپایگان جایی است کوهستانی معتدل و دارای <spa
هرس کردنلغتنامه دهخداهرس کردن . [ هََ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرخو کردن . شاخه های زاید درخت را بریدن . بریدن شاخه های رز راتا بار بیشتر دهد. تقضیب . (از یادداشتهای مؤلف ).
هرسبانلغتنامه دهخداهرسبان . [ هََ ] (اِخ )هرسی . نام یکی از دهات کلارستاق تنکابن بوده است . (از مازندران و استرآباد رابینو ص 145 ترجمه ٔ فارسی ).
هرسه ماللغتنامه دهخداهرسه مال .[ هََ س ِ ] (اِخ ) جایی بوده است در سه فرسخی آمل . (از مازندران و استرآباد رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 160).
هرسبانلغتنامه دهخداهرسبان . [ هََ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بافت بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 19 هزارگزی شمال خاوری هوراند و 41 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر. جایی کوهستانی . معتدل و دارای 13
هرستانلغتنامه دهخداهرستان . [ هَُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماربین اصفهان که در 3 هزارگزی باختر سده و در کنار راه شوسه قرار دارد. جایی است جلگه و معتدل و دارای 1431 تن سکنه . از زاینده رود مشروب میشود و محصول عمده اش غله ،
حرام و هرسلغتنامه دهخداحرام و هرس . [ ح َ م ُ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بیهوده . باطل . نفله . تباه . و در لازم و متعدی با شدن و کردن صرف شود.
دهرسلغتنامه دهخدادهرس . [ دَ رَ ] (ع اِ) سختی و بلا. ج ، دهارس . || شادمانی . || سبکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
فهرسلغتنامه دهخدافهرس . [ ف ِ رِ ] (معرب ، اِ) فهرست . (منتهی الارب ). معرب فهرست . (غیاث ). رجوع به فهرست شود.
تبهرسلغتنامه دهخداتبهرس . [ ت َ ب َ رُ ] (ع مص ) بناز خرامیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): تبهرس ؛ تبختر کبراً، یقال مر یتبهرس و یتهبرس ؛ ای یتبختر. (قطر المحیط).