هرنوهلغتنامه دهخداهرنوه . [ هََ ن ُ وَ ] (اِ) میوه ٔ درخت عود است و آن کوچکتر از فلفل و به زردی مایل است . بوی عود می کند. طبیخ وی بول را براند و سنگ مثانه را بریزاند. (برهان ). قرنوه . (ابن بیطار). ابوسهل گوید: فاغره ٔ هندی است و صحیح آن است که :آن دانه ای است که به فارغه شباهت دارد و خردتر ا
هرنوعلغتنامه دهخداهرنوع . [ هَُ ] (ع اِ) شپش ریزه . (منتهی الارب ). هرنع.ج ، هرانع، هرانیع. (اقرب الموارد). || شپش بزرگ . (منتهی الارب ). هرنعة. ج ، هرانع، هرانیع. (اقرب الموارد). || کرمکی است . (منتهی الارب ).
هرنویلغتنامه دهخداهرنوی . [ هََ ن ُ وی ی ] (ع اِ) گیاهی است . هرنوه . فرنوه . یا فلیفله . (منتهی الارب ). گیاهی است و گویا قرنوه یا فلیفله است . (اقرب الموارد). رجوع به هرنوه و قرنوه شود.
انگبارلغتنامه دهخداانگبار. [ اَ گ َ / گ ُ ] (اِ) رستنی است سرخ رنگ . قرنوه . هرنوه . (یادداشت مؤلف ). معرب آن انجبار است . رجوع به انجبار شود.
قلمبکلغتنامه دهخداقلمبک . [ ق َ ل َ ب َ ] (اِ) به لغت اهل عمان هرنوه است که نوعی از عود بخور بسیار خوشبو باشدو گویند صندل اصفر است که به هندی ملاکیر نامند و گویند نام لیمو است که به شیرازی لیموی خارکی و به هندی جنبهیری نامند و گویند لیموی مرکب از لیموی آب و اترج است . (فهرست مخزن الادویه ). رج
انجبارلغتنامه دهخداانجبار. [ اَ / اِ ] (معرب از انگبار، اِ) گیاهی از تیره ٔ ترشکها که ریشه اش دور خود پیچیده و در تداوی بعنوان قابض بکار رود. انارف . برسیان دارو. (فرهنگ فارسی معین ). معرب انگبار است و آن رستنیی باشد سرخ رنگ و پیوسته در کنار جویها روید و عصاره