هرگزلغتنامه دهخداهرگز. [ هََ گ ِ ] (ق ) هگرز. در پهلوی هکرچ به معنی یک بار، هر، هرگز، ابداً، ایرانی باستان : هکرت چیت . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هیچ وقت . هیچ زمان . (برهان ). هگرز. هرگیز. ابداً. به هیچوجه . (یادداشت مؤلف ) : چرخ فلک هرگز پیدا نکردچون تو یک
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ] (اِخ ) این صورت در مجمل التواریخ و القصص چ تهران ص 479 آمده است و دانسته نیست کجاست و آنرا با ظفار و عمان و حضرموت و عدن و صنعا می آورد. بعید نیست که جرش با جیم تحتانی باشد.
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ح َ ] (ع اِ) نشان . || جماعت . ج ،حراش . (منتهی الارب ). || (ص ) زبر. درشت .
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ح َ ] (ع مص ) شکار سوسمار. (منتهی الارب ). حرش ضَب ّ؛ صید کردن سوسمار. (تاج المصادر). || خراشیدن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || حرش جاریة؛ آرامش با وی . گائیدن دختر. (از منتهی الارب ). || درشت شدن پوست . || برآغالیدن . برانگیختن کسی را بر چیزی .
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) درشتی . (منتهی الارب ). زبری . خشونت . مقابل ملاست . (منتهی الارب ).
هرگزیلغتنامه دهخداهرگزی . [ هََ گ ِ ] (ص نسبی ) مرکب از هرگز + یاء نسبت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ابدی و لایزالی . (آنندراج ) (برهان ). ابدی . سرمدی . همیشگی . فناناپذیر. (یادداشت به خط مؤلف ) : زمین را بلندی نبد جایگاه یکی هرگزی تیره بود و سیاه . <p class
هرگزیفرهنگ فارسی عمید۱. همیشگی.۲. ابدی: ◻︎ ای طمع کرده ز نادانی به عمر هرگزی / با فزونیّ و کمی مر هرگزی را کی سزی؟ (ناصرخسرو: ۴۱۹).
هرگزیلغتنامه دهخداهرگزی . [ هََ گ ِ ] (ص نسبی ) مرکب از هرگز + یاء نسبت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ابدی و لایزالی . (آنندراج ) (برهان ). ابدی . سرمدی . همیشگی . فناناپذیر. (یادداشت به خط مؤلف ) : زمین را بلندی نبد جایگاه یکی هرگزی تیره بود و سیاه . <p class
هرگزیفرهنگ فارسی عمید۱. همیشگی.۲. ابدی: ◻︎ ای طمع کرده ز نادانی به عمر هرگزی / با فزونیّ و کمی مر هرگزی را کی سزی؟ (ناصرخسرو: ۴۱۹).