هریرلغتنامه دهخداهریر. [ هََ ] (اِخ ) بقول ابن الندیم یکی از بلغای عشره ٔ ناس است . (یادداشت به خط مؤلف ).
هریرلغتنامه دهخداهریر. [ هََ ] (ص ) به معنی کننده است که فاعل کردن باشد. (برهان ). مصحف یا مجعول است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
هریرلغتنامه دهخداهریر. [ هََ ] (ع مص ، اِ) زنوییدن سگ و زونویه . (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن سگ . (یادداشت به خط مؤلف ). بانگ سگ از سرما کمتر از نباح . و یوم هریر روزی است که در آن میان بکربن وائل و تمیم جنگ شد و حارث بن بیبة، سید تمیم کشته شد. || مکروه و ناپسند داشتن چیزی را. (منتهی الا
هریرلغتنامه دهخداهریر. [ هَُ رَ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) جنگی که میان بکر و بنی تمیم واقع شد و در آن حارث بن بیبةالمجاشعی کشته شد. (از مجمع الامثال میدانی ). رجوع به هَریر شود.
حریرلغتنامه دهخداحریر. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش کرند به قصرشیرین . دامنه و سردسیر است و 28 تن سکنه ٔ مسلمان دارد. زبانشان کردی و فارسی است . آب از سراب محلی و محصول آن غلات ، حبوبات ، صیفی ، لبنیات ، انگور، توتون ، چغندر قند و مختصر میوه جا
حریرلغتنامه دهخداحریر. [ ح َ ] (ع اِ) ابریشم . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (منتهی الارب ). مستخرج از قز پس از تنقیه ٔ آن و خروج کرم و آنچه از قز گیرند پس ازخبه کردن کرم در آفتاب و جز آن . ابن ماسه گوید: آنگاه که کرم ابریشم بر خویش تنید و کار تنیدن به پایان آمد، اگر کناغ (پیله ) را
هریریةلغتنامه دهخداهریریة. [ هَُ رَ ری ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از راوندیه که اصحاب ابوهریره ٔ راوندی هستند و آنهارا عباسیه ٔ خلص نیز میخوانند... طرفدار امامت عباس بن عبدالمطلب عم حضرت رسول ، و معتقد به ولایت ابومسلم اند. و در حق عباس و اولاد او غلو بسیار کنند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص
ابو هریرهواژهنامه آزادنام يكي از صحابي رسول الله صلي الله عليه وسلم که از اهل یمن بوده و احادیثی بسیاری را روایت نموده و چون در کودکی با گربه بازی می کرده رسول الله ایشان را ابو هریره خطاب می نومده.
ابن ابی هریرهلغتنامه دهخداابن ابی هریره . [ اِ ن ُ اَ هَُ رَ رَ ] (اِخ ) ابوعلی . از علمای شافعی . او راست : کتاب المسائل . کتاب التعلیق فی الفقه و المسائل . (ابن الندیم ).
مهرورلغتنامه دهخدامهرور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است از هَرّ و هریر. (از اقرب الموارد). رجوع به هر و هریر شود. || بعیر مهرور؛ شتر هرارزده . (منتهی الارب ). شتر گرفتار شده به بیماری هرار. رجوع به هرار شود.
زنویهلغتنامه دهخدازنویه . [ زَ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) مویه و ناله ٔ سگ را گویند و به تازی هریر خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زنوییدن مصدر آن است . (انجمن آرا) (آنندراج ). اسم مصدر از زنوییدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هریر و ناله ٔ سگ و زوزه . (ناظم ال
دشخوار داشتنلغتنامه دهخدادشخوار داشتن . [ دُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) دشوار داشتن . کَراهة. کَرْه . هَرّ. هَریر. (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به دشخوار شود.
زنوییدنلغتنامه دهخدازنوییدن . [ زَ دَ] (مص ) بمعنی زنویه است که ناله و مویه و زوزه کردن سگ باشد. (برهان ). ناله کردن سگ . (فرهنگ رشیدی ). ناله کردن سگ . زوزه کشیدن سگ . (فرهنگ فارسی معین ). زنویه . (آنندراج ). زوزه کشیدن سگ . (ناظم الاطباء): هریر؛زنوییدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || مویه و نا
هریریةلغتنامه دهخداهریریة. [ هَُ رَ ری ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از راوندیه که اصحاب ابوهریره ٔ راوندی هستند و آنهارا عباسیه ٔ خلص نیز میخوانند... طرفدار امامت عباس بن عبدالمطلب عم حضرت رسول ، و معتقد به ولایت ابومسلم اند. و در حق عباس و اولاد او غلو بسیار کنند. (از خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص
زمهریرلغتنامه دهخدازمهریر. [ زَ هََ ] (اِخ ) دهی از حومه ٔ بخش زنوز شهرستان مرند است که 770 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زمهریرلغتنامه دهخدازمهریر. [ زَ هََ ] (ع اِ) سختی سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سرمای بسیار سخت و شدت سرما. (فرهنگ فارسی معین ). سرمای سخت . (غیاث ) (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (ترجمان القرآن ) (السامی فی الاسامی ). سرمای سخت . برودت عظیم . باد سرد. (یادداشت بخ
شهریرلغتنامه دهخداشهریر. [ ش َ ] (اِ) مخفف شهریور. بمعنی شهریور است که ماه ششم شمسی باشد. (از برهان چ معین ) : ز شهریر بادی تو پیروزگربنام بزرگی و فر و هنر. فردوسی . || روز چهارم است ازهر ماه شمسی . (برهان ). و شهریور نیز گویند. (نا
لیلةالهریرلغتنامه دهخدالیلةالهریر. [ ل َ ل َ تُل ْ هََ ] (اِخ ) شب سوم از جنگ قادسیه که در آن شب اعراب به لشکر ایران حمله بردند و در تمام شب جنگ جریان داشت و آن را لیلةالهریر بدان سبب گفتند که در تمام شب از طرفین بانگ و آوازی شبیه بانگ سگ فضا را پر کرده بود. || شب جنگ صفین .