هزللغتنامه دهخداهزل . [ هََ ] (ع مص ) لاغر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || لاغر گردیدن مرد. || مردن شتران کسی پس از درویش شدن وی . || (اِ) بیهودگی . خلاف جد. (منتهی الارب ). لاغ . سخن بیهوده . (یادداشت به خط مؤلف ). آن است که از لفظ معنای آن اراده نشود، نه معنای حقیقی و ن
هزلدیکشنری عربی به فارسیمورداستهزاء قراردادن , دست انداختن , شوخي کنايه دار , خوشمزگي , شوخ , خوش مزگي , طرب , سبک , سبک سري , رفتار سبک , لوسي
حجل حجللغتنامه دهخداحجل حجل . [ ح َ ج َ ح َ ج َ ] (ع صوت مرکب ) کلمه ای که بدان گوسفندان را زجر کنند و یا برخیزانند برای دوشیدن . (منتهی الارب ).
حجللغتنامه دهخداحجل . [ ح ِ ج ِ / ح ِ ج ِل ل ] (ع اِ) بند. پای بند که بر پای نهند. (ناظم الاطباء). پای برنجن . خلخال . (منتهی الارب ). ج ، احجال و حجول .
حجللغتنامه دهخداحجل . [ ح َ ج َ ] (ع اِ) کبک نر. (منتهی الارب ). قبج ذکر. حجلی . حجلان مرغی است خاکی رنگ که به سرخی زند. بیش از پریدن راه رود. بقدر کبوتر و مانند قطا است . منقار و سر و پای آن سرخ است . گوشت آن خوش خوراک و سریع الهضم است . چون صاحب یرقان دماغ آنرا با خمر بیاشامد وی را سود دهد
هزلاجلغتنامه دهخداهزلاج . [ هَِ ] (ع ص ) گرگ سبک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سریع. (اقرب الموارد). ج ، هزالج . (اقرب الموارد).
هزلجلغتنامه دهخداهزلج . [ هََ زَل ْ ل َ ] (ع ص ) تیزرو از شترمرغ . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هزلع شود.
هزلجةلغتنامه دهخداهزلجة. [ هََ ل َ ج َ ] (ع مص ) شوریدن . || در هم شدن آواز. (منتهی الارب ). اختلاط صوت . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سرعت . (اقرب الموارد).
هزلعلغتنامه دهخداهزلع. [ هََ زَل ْ ل َ ] (ع ص ) تیزرو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هزلج شود.
هزل بستیلغتنامه دهخداهزل بستی . [ هََ زِ ل ِ ب ُ ] (اِخ ) شاعری از مردم شهر بُست . قطعه ٔ ذیل در ترجمان البلاغه ٔ رادویانی از او آمده است که درباره ٔ تولد و مرگ دختر اوست :چو دختر بیامد من اندر هزیمت گه آمل گزیدم ، گه از شرم ، ساری برفت آخر آن مصلحت بر طریقی که رست او ز طعنه من از
هزل مانندلغتنامه دهخداهزل مانند. [ هََ ن َن ْ] (ص مرکب ) هر سخن شوخی آمیز و بیهوده : جداو هزل مانند و موعظت او حکمت پیوند. (سندبادنامه ).
هزلاجلغتنامه دهخداهزلاج . [ هَِ ] (ع ص ) گرگ سبک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سریع. (اقرب الموارد). ج ، هزالج . (اقرب الموارد).
کهزللغتنامه دهخداکهزل . [ ک َ زَ ] (اِ) گیاهی است که در دواها به کار آید و آن مدر و ملین و مسخن و مهیج باه بود. (فرهنگ رشیدی ). رستنی و دارویی باشد که در دواها نیز به کار برند و به عربی جرجیر گویند، ادرار آورد و ملین و مسخن و مقوی باه باشد. (برهان ) (آنندراج ). تره تیزک . (ناظم الاطباء). رجوع
مهزللغتنامه دهخدامهزل . [ م ُ هََ زْ زِ ] (ع ص ) لاغرکننده ، مقابل مُسَمِّن . فربه کننده . ج ، مهزلات . (یادداشت مؤلف ) و رجوع به تهزیل شود.