هشت گوشفرهنگ فارسی عمید۱. کثیرالاضلای که دارای هشتضلع باشد؛ مثمن.۲. دارای هشتزاویه: ساختمان هشتگوش.
اسید چرب استریشدهesterified fatty acid, free fatty acidواژههای مصوب فرهنگستانمحصول ترکیب اسید چرب آزاد با یک مولکول الکلی دیگر مثل گلیسرول
آزمون مِهِ نمکی استیکاسیدacetic acid salt fog test, acetic acid salt spray testواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آزمون خوردگی شتابیافته که در آن فلزات آهنی و غیرآهنی با پوشش آلی و غیرآلی در معرض پاشش استیکاسید قرار میگیرند
تزریق اسیدacid feedواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از اسید در عملیات شیمیایی آبهای خنککن برای واپایش میزان جرمگرفتگی کلسیمکربنات و به دست آوردن بیشترین مقدار گندزدایی (disinfection) با استفاده از کلر
ریبونوکلئیکاسیدribonucleic acidواژههای مصوب فرهنگستانبسپاری متشکل از واحدهای ریبونوکلئوتید اختـ . رِنا RNA
هشت گوشهلغتنامه دهخداهشت گوشه . [ هََ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب )مثمن و آنچه دارای هشت گوشه باشد. (ناظم الاطباء).
هشتیلغتنامه دهخداهشتی . [ هََ ] (اِ) قسمتی از خانه که پشت دروازه واقع و غالباً هشت گوش است . (یادداشت به خط مؤلف ).
تثمینفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - بها کردن ، قیمت کردن . 2 - هشت سو کردن ، هشت گوش ساختن .
کلاه فرنگیفرهنگ فارسی معین( ~ . فَ رَ) (اِمر.) اتاقی معمولاً گرد (شش لوزی یا هشت گوش ) که گرداگرد آن دارای درها یا پنجره هایی به سوی فضای آزاد و سقف آن از هر سو دارای سایبانی پیش آمده است .
اجدابیةلغتنامه دهخدااجدابیة. [ اَ بی ی َ ] (اِخ ) شهری است به افریقیه (دمشقی )، بین برقه و طرابلس غرب و بین آن و زویله در حدود یکماهه راه است . (به قول ابن حوقل ). ابوعبید البکری گفته است که زمین آن هموار و آبش گوارا و دارای چشمه ٔ عذب و بستانهای لطیف ونخلستان بسیار است و از درختان جز اراک در آن
مثمنلغتنامه دهخدامثمن . [ م ُ ث َم ْ م َ ] (ع ص ) هشت شده . هشت تا شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دارای هشت رکن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || هشت سو.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هشت پهلو. (غیاث ) (آنندراج ). نزد مهندسین سطحی که دارای هشت ضلع مسا
هشتلغتنامه دهخداهشت . [ هَِ ] (اِ صوت ) صفیر و صدایی که از دو لب خارج می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به هشپلک شود.
هشتلغتنامه دهخداهشت . [ هََ ] (عدد، ص ، اِ) توصیفی عددی ، دو مرتبه چهار. (ناظم الاطباء). نماینده ٔ آن در ارقام هندسی شکل زاویه ای است که رأس آن در بالاقرار گیرد. در حساب جُمَّل نشانه ٔ آن حرف «ح » است .- دوهشت ؛ شانزده . هشت به علاوه ٔ هشت :</sp
دربهشتلغتنامه دهخدادربهشت . [ دَ ب ِ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 3هزارگزی جنوب نیشابور، با 129 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
دربهشتلغتنامه دهخدادربهشت . [ دَ ب ِ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
خازن بهشتلغتنامه دهخداخازن بهشت . [ زِ ن ِ ب ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رضوان . رجوع به کلمه ٔ خازن شود.
خورهشتلغتنامه دهخداخورهشت . [ خُرْ هَِ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در شمال ضیأآباد و در دامنه ٔ کوه . هوای آن سرد و 794 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه و رودخانه . محصول آن غلات دیمی و سیب زمینی و انگور و یونجه و لبن