هشتهلغتنامه دهخداهشته . [ هَِ / هََ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) گذاشته . (برهان ). نهاده . هلیده . || رهاکرده . (برهان ). رهاشده . || فروگذاشته . (برهان ). || آویخته . (برهان ).
چاشتگهلغتنامه دهخداچاشتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) هنگام چاشت . زمان چاشت . وقت چاشت . چاشتگاه . چاشتگاهان . چاشتگاهی : با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آنزمانک بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ . عسجدی .چرخ از سموم گرمگه زاده وبا هر
چاشتهلغتنامه دهخداچاشته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) ظاهراً غذای چاشت . طعام چاشت . التغدیة؛ کسی را چاشته دادن . (مصادر زوزنی ).
بایتواژهنامه آزادهشته (هَشتِه). (زبانزد دانشی). چون یک بایت هشت بیت دارد آنرا به پارسی هشته می گویند.
ناهشتهلغتنامه دهخداناهشته . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ننهاده . نگذاشته . مقابل هشته . رجوع به هشته شود.
بهشتهلغتنامه دهخدابهشته . [ ب ِ هَِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مطلقه (زن ). (یادداشت مؤلف ). هشته . و رجوع به هشته شود. || موضوع قرار داده شده و گذاشته شده . (ناظم الاطباء).
رشتهلغتنامه دهخدارشته . [ رَ ت َ / ت ِ ](ن مف ) رُشته . رنگ هشته و رنگ کرده . و رشته به ضم اول هم بدین معنی آمده . (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). در سراج نوشته که رشته بالفتح به معنی رنگ کرده شده است . (از غیاث اللغات ). رنگ هشته و رنگ شده
درهشتهلغتنامه دهخدادرهشته . [ دَ هَِ ت َ / ت ِ ] (اِ) جود و عطا. (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). عطا. (صحاح الفرس ). جود و عطا و کرم . (برهان ). کرم و بخشش و داد و سخا. (ناظم الاطباء).
فروهشتهلغتنامه دهخدافروهشته .[ ف ُ هَِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آویخته . (فرهنگ اسدی ). مقابل افراشته . (یادداشت بخط مؤلف ) : ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر. بوالمثل بخاری .<
دهشتهلغتنامه دهخدادهشته . [ دَ / دِ هَِ ت ِ ] (اِمص ) بخشش بی ریا و صدقه و خیرات و مبرات . (ناظم الاطباء). عطیه و بخشش . (آنندراج ). داشن . داشاد. عطا. دهشت . (از لغت فرس اسدی ).
کهشتهلغتنامه دهخداکهشته . [ ک ُ هََ ت َ / ت ِ ] (اِ) بر وزن و معنی کهسته است که کوزه ٔ پرآب باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوزه ٔ پر از آب . (ناظم الاطباء). || (ص ) ساده دل و احمق و ابله . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به کهسته شود.
ناهشتهلغتنامه دهخداناهشته . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ننهاده . نگذاشته . مقابل هشته . رجوع به هشته شود.