هلاهینفرهنگ فارسی عمیدهان؛ آگاه باش. Δ برای آگاهاندن و تنبیه به کار میرود: ◻︎ رفتند بهجمله یارکانت / بپسیج تو راه را هلاهین (ناصرخسرو: ۵۰).
هلاپونلغتنامه دهخداهلاپون . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش نور شهرستان آمل . دارای یک درمانگاه مجهز و مورد استفاده ٔ دهکده های مجاور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
الحنلغتنامه دهخداالحن . [ اَ ح َ ] (ع ن تف ) دانا و آگاه تر. (ازآنندراج ). افطن . هشیارتر. هو الحن من فلان ؛ ای اسبق فهماً منه . و منه : «لعل احدکم الحن بحجته من الاَّخر»؛ یعنی شاید یکی از شما داناتر و آگاه تر از دیگری بدلیل خویش است . (از اقرب الموارد). || خوشخوان تر و خوش آوازتر. داناتر بقر
الهیینلغتنامه دهخداالهیین . [ اِ لا هی یی ] (ع ص ، اِ) ج ِ الهی در حالت نصب و جر. رجوع به الهی شود. || مقابل طبیعیین . رجوع به الهیون شود.
پللغتنامه دهخداپل . [ پ ُ ] (اِ) طاقی باشد که بر رودخانه ٔ آب بندند و آن را به عربی قنطره خوانند. (برهان قاطع). طاقی که بر روی آب بندند.چیزی که روی رود برای عبور سازند. پول . مِعبَر. جِسْر. جَسْر. (منتهی الارب ). خَدَک . دَهلَة : و بر دجله پلی است از کشتیها کرده . (ح
خرلغتنامه دهخداخر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیشانی خر را بر کودکی بندند ک