هلکلغتنامه دهخداهلک . [ هَُ ل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هالک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هالک شود.
هلکلغتنامه دهخداهلک . [ هَُ ل ُ ] (ع ق ) افعل ذلک اما هلکت هلک ؛ یعنی انجام میدهم آن را به هر طور و به هر حال که باشد. (منتهی الارب ).
هلکلغتنامه دهخداهلک . [ هََ ] (ع مص ) میرانیدن و هلاک گردانیدن کسی راو نیست گردانیدن . لازم است و متعدی . (منتهی الارب ).
هلک و هلکلغتنامه دهخداهلک و هلک . [ هَِ ل ِک ْ ک ُ هَِ ل ِک ک / ل ِ ] (ق مرکب ) در تداول کنایه از کندی و سستی در کار است ، یا کنایه از راه رفتن به سنگینی و کندی ، چنانکه گویند: هلک و هلک آمد.
حلقلغتنامه دهخداحلق . [ ح ُل ْ ل َ ] (ع ص ) ج ِ حالق . پرها. مملوها. || پستانهای پرشیر. حَوالِق . (منتهی الارب ).
هلک و هلکلغتنامه دهخداهلک و هلک . [ هَِ ل ِک ْ ک ُ هَِ ل ِک ک / ل ِ ] (ق مرکب ) در تداول کنایه از کندی و سستی در کار است ، یا کنایه از راه رفتن به سنگینی و کندی ، چنانکه گویند: هلک و هلک آمد.
هلکاءلغتنامه دهخداهلکاء. [ هََ ] (ع اِ) نیستی : هلکةهلکاء؛ تأکید است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
تهلوکلغتنامه دهخداتهلوک . [ ت ُ ] (ع مص ) مردن و نیست شدن . (منتهی الارب ). هلک هلکاً و هلکاً و تهلوکاً. رجوع به هلک شود. (ناظم الاطباء).
تهلکةلغتنامه دهخداتهلکة. [ ت َ ل ُ / ل ِ / ل َ ک َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نیست شدن . (دهار) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مردن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هلک ه
موم اندرآبلغتنامه دهخداموم اندرآب . [ اَ دَ ](اِ مرکب ) ماده ٔ لزج گندم . (یادداشت مؤلف ). هلک گندم . (یادداشت لغت نامه ).
هلللغتنامه دهخداهلل . [ هَُ ل ُ ] (اِ) حضض است که دوایی باشد به جهت جمیع ورم ها و بستن خون ، وآن مکی و هندی هر دو باشد. بهترین آن مکی است و آن را از عصاره ٔ مغیلان میسازند، و نوعی هم هست شیرازی که آن را از عصاره ٔ برگ سگ انگور میسازند و شیرازیان آن را هلل مشکک خوانند و هندی را از عصاره ٔ فیل
هلک و هلکلغتنامه دهخداهلک و هلک . [ هَِ ل ِک ْ ک ُ هَِ ل ِک ک / ل ِ ] (ق مرکب ) در تداول کنایه از کندی و سستی در کار است ، یا کنایه از راه رفتن به سنگینی و کندی ، چنانکه گویند: هلک و هلک آمد.
هلکاءلغتنامه دهخداهلکاء. [ هََ ] (ع اِ) نیستی : هلکةهلکاء؛ تأکید است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هلکسلغتنامه دهخداهلکس . [ هَِ ل ْ ل َ ] (ع ص ) گرسنگی سخت و جز آن . (منتهی الارب ). هلقس . (از اقرب الموارد). رجوع به هلقس شود. || مرد بسیارگوشت . (از منتهی الارب ). || ناکس زشتخوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتر سخت . (از اقرب الموارد).
دهلکلغتنامه دهخدادهلک . [ دَ ل َ ] (اِخ ) جزیره ای در دریای احمر مابین یمن و حبشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جزیره ای است میان برّ یمن و و برّ حبشه (قاموس ). و بدانجا مغاص لؤلؤ است . (نخب سنجاری ص 32). جزیره ای است در دریای یمن و آن لنگرگاه
نهلکلغتنامه دهخدانهلک . [ ] (اِ) خوص . ابلمه . برگ خرما: الابلمه ، نهلک خرما یعنی برگ خرما. (یادداشت مؤلف ) (از مهذب الاسماء).
مهلکلغتنامه دهخدامهلک . [ م َ ل َ ] (ع اِ) مهلکة. جای هلاک : ای مفلسی که در سر تست از هوای گنج پایت ضرورت است که در مهلکی شود.سعدی (طیبات ).
مهلکلغتنامه دهخدامهلک . [ م َ ل َ / ل ِ / ل ُ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک . (اقرب الموارد). رجوع به هلاک شود.
مهلکلغتنامه دهخدامهلک . [ م ُ ل ِ ](ع ص ) کشنده . ممیت . میراننده و هلاک کننده . (آنندراج ). قاتل . متبر : به علتهای مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته . (کلیله و دمنه ). بعد از آن ملاحده ٔ مخاذیل برکیارق را کارد زدند مهلک نبود و اثر نکرد. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص <span class=