همزهلغتنامه دهخداهمزه . [ هََ زَ / زِ ] (از ع ، اِ) نام نخستین حرف از حروف الفبای فارسی و عربی است . آن را از حروف حلق خوانند و گاه آن را پس از الف ، دومین حرف به حساب آورند. شکل آن در آغاز کلمه چون الف است با این تفاوت که همزه خود حرکت میگیرد. در وسط و آخرِ
همزهفرهنگ فارسی معین(هَ زِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - حروف صامتی که به صورت «ء» نوشته می شود و ممکن است ساکن باشد مانند: رأی . یا مانند: جرئت . 2 - نشانه ای به صورت «ء» روی «ها»ی غیرملفوظ به جای «یا» ی اضافه مانند: خانة حسن که تلفظ می شود خانه ی حسن .
حمزهلغتنامه دهخداحمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن حبیب بن عمارة ابوعمارة التمیمی . یاقوت گوید: او امام و شیخ قراء و یکی از ائمه ٔ سبعه میباشد. به سال 80 هَ . ق . متولد شد. قرائت را از اعمش و امام جعفربن محمدالصادق و ابن ابی لیلی بگرفت و از حکم وعدی ثابت و حبیب بن
حمزهلغتنامه دهخداحمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن علی ، مکنی به ابویعلی . رجوع به ابن عین زربی ، در این لغت نامه شود.
حمزهلغتنامه دهخداحمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن عمار. یکی از صحابه است و با برادرش سعد در غزای احد حضور داشت . رجوع به الاصابة و الاستیعاب شود.
حمزهلغتنامه دهخداحمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن عمرو الاسلمی . یکی از صحابه است و راوی حدیث دائر بجواز افطار در سفر میباشد.در تاریخ 61 هَ . ق . درگذشت . رجوع به الاصابة شود.
همزه آبادلغتنامه دهخداهمزه آباد. [ هََ زِ ] (اِخ ) دهی است از بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان دارای 45 تن سکنه . آب آن از رود کبوترلانه و محصول عمده اش غله و حبوب و چغندرقند است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
همزه کلالغتنامه دهخداهمزه کلا. [ هََ زَ ک َ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه بابل به چالوس میان بابل و امیرکلا. (یادداشت مؤلف ).
همزه ٔ مسمارلغتنامه دهخداهمزه ٔ مسمار. [ هََ زَ / زِ ی ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میخ کجواج ، یعنی که راست نباشد، چه الف مسمار به معنی میخ راست است . (برهان ).
مهموزلغتنامه دهخدامهموز. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از همزه . || همزه دار. باهمزه . صاحب همزه . نزد صرفیان لفظی است که یکی از حروف اصلی آن همزة باشد. (کشاف ). که در یکی از حروف اصلیش همزه باشداعم از اینکه به حال خود مانده باشد و یا محذوف باشد. (از تعریفات ). کلمه های مهموز سه گونه اند: مهموزالف
هَمَزَاتِفرهنگ واژگان قرآنوسوسه ها (کلمه همزة به معناي شدت دفع است ، و حرف همزه ، يکي از حروف الفبا را هم از اين جهت همزه ناميدهاند که چون از ته حلق ادا ميشود و با فشار و شدت به خارج دفع مي گردد ، و همزه شيطان به معناي دفع او به سوي گناهان از راه گمراه کردن است . و در تفسير قمي از امام عسکري (عليهالسلام) نقل کرده که فرمود
افراقلغتنامه دهخداافراق . [ اَ / اِ ] (اِخ ) نام موضعی است از اعمال مدینه که اکثر بفتح همزه و برخی بکسر همزه ضبط کرده اند. (از معجم البلدان ).
همزه آبادلغتنامه دهخداهمزه آباد. [ هََ زِ ] (اِخ ) دهی است از بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان دارای 45 تن سکنه . آب آن از رود کبوترلانه و محصول عمده اش غله و حبوب و چغندرقند است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
همزه کلالغتنامه دهخداهمزه کلا. [ هََ زَ ک َ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه بابل به چالوس میان بابل و امیرکلا. (یادداشت مؤلف ).
همزه ٔ مسمارلغتنامه دهخداهمزه ٔ مسمار. [ هََ زَ / زِ ی ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میخ کجواج ، یعنی که راست نباشد، چه الف مسمار به معنی میخ راست است . (برهان ).