همسایهلغتنامه دهخداهمسایه . [ هََ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب )هم دیوار. (آنندراج ). دو تن یا دو خانواده که در کنار هم خانه دارند یا در دو قسمت یک خانه زندگی کنند، و به کنایه ، قرین و مجاور. ج ، همسایگان : بخواند آنگهی زرگر دند راز همسای
امساحلغتنامه دهخداامساح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مِسح . پلاسها. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || جاده ها. (از اقرب الموارد). و رجوع به مسح شود.
امشاحلغتنامه دهخداامشاح . [ اِ] (ع مص ) خشک و سخت شدن سال . گویند: امشحت السنة؛ وقتی که قحط سالی شود و سال سخت گردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پراکنده و درواگردیدن ابر از هوا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بازشدن آسمان از ابر. (از اقرب الموارد).
امصاعلغتنامه دهخداامصاع . [ اِ ] (ع مص ) اقرار کردن حق کسی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بحق کسی اقرار کردن . (از اقرب الموارد). || افکندن مادر بچه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). || پیخال (فضله ٔ مرغ ) انداختن مرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج
کاسه ٔ همسایهلغتنامه دهخداکاسه ٔ همسایه . [ س َ / س ِ ی ِ هََ ی َ / ی ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرستادن همسایگان و برادران چیزی را با یکدیگر و آن را در عرف هند بهاجی گویند و بدین معنی تنها کاسه نیز آمده و بهمین معنی است کاسه ٔ همسای
همسایه ٔ مسیحلغتنامه دهخداهمسایه ٔ مسیح . [ هََ ی َ / ی ِ ی ِ م َ ] (اِخ ) کنایه از آفتاب عالم تاب است ، چه هر دو در فلک چهارم می باشند. (برهان ).
در و همسایهلغتنامه دهخدادر و همسایه . [ دَ رُ هََ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (در تداول عامه ) دم در و بیرون خانه و خانه ٔ همسایه : رفتن دختر به در و همسایه خطاست . || باشندگان بر در خانه و همسایگان : در و همسایه از فریادهای دائم آنان به امان آمده بودند.
کاسه ٔ همسایهلغتنامه دهخداکاسه ٔ همسایه . [ س َ / س ِ ی ِ هََ ی َ / ی ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرستادن همسایگان و برادران چیزی را با یکدیگر و آن را در عرف هند بهاجی گویند و بدین معنی تنها کاسه نیز آمده و بهمین معنی است کاسه ٔ همسای
همسایه ٔ مسیحلغتنامه دهخداهمسایه ٔ مسیح . [ هََ ی َ / ی ِ ی ِ م َ ] (اِخ ) کنایه از آفتاب عالم تاب است ، چه هر دو در فلک چهارم می باشند. (برهان ).
اتصال همسایههاneighbour joiningواژههای مصوب فرهنگستانروشی در بازسازی درختهای تبارشناختی و محاسبة طول شاخههای آنها که در آن، در هر مرحله، نزدیکترین دو گره درخت را انتخاب میکنند و آنها را همسایه به شمار میآورند
همسایه ٔ مسیحلغتنامه دهخداهمسایه ٔ مسیح . [ هََ ی َ / ی ِ ی ِ م َ ] (اِخ ) کنایه از آفتاب عالم تاب است ، چه هر دو در فلک چهارم می باشند. (برهان ).
در و همسایهلغتنامه دهخدادر و همسایه . [ دَ رُ هََ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (در تداول عامه ) دم در و بیرون خانه و خانه ٔ همسایه : رفتن دختر به در و همسایه خطاست . || باشندگان بر در خانه و همسایگان : در و همسایه از فریادهای دائم آنان به امان آمده بودند.
کاسه ٔ همسایهلغتنامه دهخداکاسه ٔ همسایه . [ س َ / س ِ ی ِ هََ ی َ / ی ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرستادن همسایگان و برادران چیزی را با یکدیگر و آن را در عرف هند بهاجی گویند و بدین معنی تنها کاسه نیز آمده و بهمین معنی است کاسه ٔ همسای
سیاست فقیرسازی همسایهbeggar-thy-neighbour policy, beggar-your-neighbour policy, begger-my-neighbour policyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سیاست اقتصادی، شامل تعیین سقف واردات و بالابردن تعرفههای گمرکی و پایین نگهداشتن ارزش پول داخلی و موارد دیگر، که اگر کشوری آن را در پیش گیرد، به فقیر شدن کشورهای طرف تجارت آن میانجامد
کشور همسایهneighbouring state/ neighbour stateواژههای مصوب فرهنگستانکشوری در مجاورت کشوری دیگر که با آن مرز مشترک دارد