املکتاتلغتنامه دهخدااملکتات . [ اَ ل َ ] (ع اِ) هملختات . و آن ج ِ عربی ِ هملخت فارسی است . (ازدزی ج 2 ص 614، ذیل ملکتات ). و رجوع به هملخت شود.
مملختلغتنامه دهخدامملخت . [ م َ ل َ ] (اِ) کفش . پای افزار. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). صاحب برهان گوید: به این معنی هملخت نیز آمده است - انتهی . وبسیار محتمل است که مملخت دگرگون شده ٔ هملخت باشد.
لداملغتنامه دهخدالدام . [ ل ِ ] (ع اِ) پاره های درپی کردن جامه و موزه و نحو آن . (منتهی الارب ). پینه . رُقعه . وَصله . درپی . هملخت . (السامی ). هملخت . موزه . (دهار). ج ، لدُوم . (مهذب الاسماء).
ملکتاتلغتنامه دهخداملکتات . [ م َ ل َ ] (معرب ، اِ) جمع عربی از کلمه ٔ هملخت فارسی ... به معنی تخت کفش و گاهی تکه ای از چرم که با آن کفش کهنه را تعمیر کنند. وجه بهتر آن املکتات و هملختات است . (از دزی ج 2 ص 614).