همگیلغتنامه دهخداهمگی . [ هََ م َ / م ِ ] (ضمیر مبهم ، ق ) تمامی و همه . (از غیاث ). جملگی . کلاً. یکسر. یکسره . (یادداشت مؤلف ) : جبرئیل بیامد و پری بزد قصر ملک و همه ٔ حشم را بر زمین فروبرد و همگی هلاک شدند. (قصص الانبیاء).خیز ن
پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
همگینلغتنامه دهخداهمگین . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. 814 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غله ، پنبه ، لبنیات ، میوه ، و کاردستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
همگینلغتنامه دهخداهمگین . [ هََ ] (ص مرکب ) هم گین . همگن . مانند هم . || دوست . قرین . نزدیک . رجوع به همگن و همگنان شود.
همگینلغتنامه دهخداهمگین . [ هََ م َ / م ِ / هََ ] (ضمیر مبهم ، ق ) همگی . همه . (از آنندراج ) : دل سپاه و رعیت بدوگرفت قراربدو فتاد امید جهانیان همگین . فرخی .زرّ ت
همگینلغتنامه دهخداهمگین . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان شهرضا. 814 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غله ، پنبه ، لبنیات ، میوه ، و کاردستی زنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
همگینلغتنامه دهخداهمگین . [ هََ ] (ص مرکب ) هم گین . همگن . مانند هم . || دوست . قرین . نزدیک . رجوع به همگن و همگنان شود.
همگینلغتنامه دهخداهمگین . [ هََ م َ / م ِ / هََ ] (ضمیر مبهم ، ق ) همگی . همه . (از آنندراج ) : دل سپاه و رعیت بدوگرفت قراربدو فتاد امید جهانیان همگین . فرخی .زرّ ت